روزی روزگاری دو موش باهم دوست بودند. یکی از آنها در شهر و دیگری در روستا زندگی میکرد. روزی از روزها، موش روستایی، دوست شهریاش را دعوت کرد.
بخوانیدClassic Layout
داستان مصور نوجوانان: زال و سیمرغ || قصه سام نریمان و زال سپیدموی
سام، پسر نریمان، جهانپهلوان بود - پهلوان هفتکشور. خاندان سام همه از پهلوانان بودند؛ جهانپهلوانان، جنگاورانی بودند توانا، و به دادگری و بخشش و بخشایش بر زابلستان فرمان میراندند؛ و زابلستان همان سیستان است.
بخوانیدداستان مصور نوجوانان: زیبای خفته || داستان سپیده و مالهفیسا
فرمانروای یکی از سرزمینهای دوردست و همسرش از اینکه بچهای نداشتند بسیار افسرده و پریشان بودند. زمان میگذشت و همسر فرمانروا -که زنی با زیبایی چشمگیر بود- روزبهروز بیشتر دچار افسردگی میشد؛
بخوانیدداستان مصور نوجوانان: هانس خوش شانس || هانس ساده لوح و هانس شجاع
یکی بود یکی نبود. پسری بود به نام هانس که از اون پسرهای خوب روزگار بود؛ خوش قلب و مهربون، باگذشت، فداکار و خلاصه همه خوبیهای دنیا یکجا توی این پسر جمع بود. اما این پسر فقط يك عیب کوچولو داشت و اونم سادگی بیش از حدش بود.
بخوانیدداستان مصور کودکانه: گلپر، ماه و رنگینکمان | قشنگترین بچه دنیا
گلپر در یک آبادی زندگی میکرد. این آبادی پر از بچه بود. بچه هایی که باهم بازی میکردند و ترانه میخواندند. یک روز که رگبار باران باریده بود، گلپر چیزی را در آسمان دید: یک رنگینکمان بود و چه زیبا!
بخوانیدداستان مصور کودکانه: شهر قصهها || قصهگویی چقدر خوب است!
دختر کوچکی در بزرگترین و شلوغترین شهر جهان زندگی میکرد. او عاشق گوش دادن به قصه بود؛ اما همه آنقدر مشغول بودند که فرصتی برای تعریف قصه برای او نداشتند.
بخوانیدداستان مصور نوجوانان: ابوسعید و بقال فضول || علم هم ثروت میآورد
صدها سال پیش مردی فاضل و دانشدوست زندگی میکرد که اسمش ابوسعید اصمعی بود. این ابوسعید هم، مثل همه آدمهای شیفته دانستن، از صبح تا شام کارش مطالعه و تحقیق بود و یکلحظه هم دست از جستجو در راه علم برنمیداشت.
بخوانیدداستان کودکانه و آموزنده: گردش و تفریح
روز زیبایی بود و ریموند، ایزابل و اِمی تصمیم گرفتند ناهارشان را بیرون از خانه با همدیگر بخورند. امی گفت: «من ساندویچ مییارم!!
بخوانیدداستان کودکانه و آموزنده: لذت ماهی گیری!!
به نظر میرسد در اطراف دریاچه اتفاقات زیادی میافتد. موجودات زیادی در اینجا جمع شدهاند و با سروصدای زیادی جیرجیر و جیغ جیغ و قورقور میکنند.
بخوانیدداستان کودکانه و آموزنده: لوک و توپ متحرک
وقتیکه مادربزرگ و پدربزرگ لوک از تعطیلات برگشتند، برایش جدیدترین توپ متحرک را آوردند! لوک خیلی خوشحال بود.
بخوانید