Classic Layout

قصه‌های-آموزنده‌ی-قابوس‌نامه-قصه-تجارت-و-سخاوت

قصه‌ آموزنده: تجارت و سخاوت || قصه‌های قابوس‌نامه

یک روزی بود و یک روزگاری. یک مرد بازرگان بود که با یک بقال در بازار حساب جاری داشت. جنس‌هایی به بقال فروخته بود و پول‌هایی گرفته بود و هر وقت اجناس خرد و ریز لازم داشت به بقال سفارش می‌داد

بخوانید
قصه‌های-آموزنده‌ی-قابوس‌نامه-قصه-نیکوکار-گناهکار

قصه‌ آموزنده: نیکوکار گناهکار || قصه‌های قابوس‌نامه

یک روزی بود و یک روزگاری. در روزگار قدیم پیرمرد مسلمان و دانشمندی در شهر بخارا زندگی می‌کرد که او را خواجه‌ی بخارایی می‌نامیدند. یک روز خواجه مال و ثروت خود را حساب کرد و دید مستطیع شده...

بخوانید
قصه‌های-آموزنده‌ی-سندباد-نامه-قصه-گربه-سفید

قصه‌ آموزنده: گربه سفید || قصه‌های سندباد نامه

یک روزی بود و یک روزگاری. در زمان قدیم مردی بود که در خدمت حاکم شغل میرغضبی داشت و هر وقت می‌خواستند گناهکاری را تازیانه بزنند او را صدا می‌کردند. این میرغضب زن خوبی داشت که چون جان شیرین او را دوست می‌داشت

بخوانید
قصه‌های-آموزنده‌ی-سندباد-نامه-قصه-یک-قطره-عسل

قصه‌ آموزنده: یک قطره عسل || قصه‌های سندباد نامه

یک روزی بود و یک روزگاری یک مرد شکارچی بود و یک سگ شکارچی تربیت‌شده داشت که با او کمک می‌کرد. سگ شکاری سگی بود لاغراندام با دست‌ها و پاهای باریک و بلند که از هر حیوانی تندتر می‌دوید

بخوانید
قصه‌های-آموزنده‌ی-سندباد-نامه-قصه-حکم-قاضی

قصه‌ آموزنده: حکم قاضی || قصه‌های سندباد نامه

یک روزی بود و یک روزگاری. یک روز یکی از پادشاهان قدیم، قاضی بزرگ پایتخت را خواست و دستور داد برای یکی از شهرها یک قاضی انتخاب کند. قاضی بزرگ این موضوع را با چهار نفر از شاگردان خود در میان گذاشت

بخوانید
قصه‌های-آموزنده‌ی-سندباد-نامه-قصه-مورچه-و-زنبور

قصه‌ آموزنده: مورچه و زنبور || قصه‌های سندباد نامه

یک روزی بود و یک روزگاری. چند تا مورچه در خانه خرابه‌ای لانه داشتند و سال‌ها در آن زندگی می‌کردند. یک روز چند تا زنبور درشت سرخ هم به آنجا رسیدند و در شکاف دیوار خانه کردند

بخوانید
قصه‌های-آموزنده‌ی-سندباد-نامه-قصه-صبر-روباه

قصه‌ آموزنده: صبر روباه || قصه‌های سندباد نامه

یک روزی بود و یک روزگاری. یک مرد کاسب بود که در قلعه‌ای زندگی می‌کرد و کارش پوستین‌دوزی بود. از قصاب‌های ده پوست گوسفند و گاو می‌خرید و آن‌ها را دباغی می‌کرد و پوستین درست می‌کرد و می‌فروخت.

بخوانید
قصه‌های-آموزنده‌ی-سندباد-نامه-قصه-میمون-فضول

قصه‌ آموزنده: میمون فضول || قصه‌های سندباد نامه

یک روزی بود و یک روزگاری. جمعی از بازرگانان از کشوری به کشور دیگر سفر می‌کردند و قافله‌ای از شتران با مال‌التجاره بسیار همراه داشتند. در بیابانی که صد فرسخ مسافت داشت اول شب به رباطی رسیدند و در آنجا منزل کردند.

بخوانید