این بازی تقریباً در بیشتر نقاط روستایی و عشایری ایران و با نامهای مختلفی رواج دارد. ابتدا به تناسب تعداد بازیکنان، دایرهای روی زمین کشیده میشود،
بخوانیدClassic Layout
بازیهای محلی و بومی ایران: بازی تازادان انزلی
بهقیدقرعه یک نفر انتخاب شده و خم میشود تا بقیه افراد از روی او بپرند. این بازی دوازده مرحله دارد که در هر مرحله فرد پرنده باید حین پریدن جمله مشخصی را گفته و عملی طنزگونه و یا مهارتی انجام دهد.
بخوانیدبازیهای محلی و بومی ایران: بازی بیل گردانی
بیل گردانی در منطقه نیم ور (استان مرکزی) دارای قدمت بسیاری بوده و با توجه به ارزشها و جنبههای آیینی، در فهرست میراث معنوی کشور به ثبت رسیده است.
بخوانیدبازیهای محلی و بومی ایران: بازی بالابلندی
شرکتکنندگان بهقیدقرعه، یک نفر را بهعنوان گرگ انتخاب میکنند که باید دنبال بچههای دیگر شرکتکننده بدود و آنها را بگیرد. وقتی گرگ به یکی از بچهها نزدیک شود او باید روی یک بلندی که یا از پیش معینشده و یا هر بلندی دیگر، برود
بخوانیدبازیهای محلی و بومی ایران: بازی الخُتر (خروسجنگی)
این بازی با نامهای یکلنگهپا، الخترک، الختور، رمازا و یا خروسجنگی نیز معروف است و در اغلب نقاط ایران رواج دارد. بازی الختر یک بازی هیجانی و ساده است.
بخوانیدبازیهای محلی و بومی ایران: بازی الکدولک
این بازی تقریباً در تمام مناطق ایران رواج دارد و لذا از قواعد مختلفی برخوردار است، شرکتکنندگان به دو دسته تقسیم میشوند تیم آغازکننده بهقیدقرعه انتخاب میشود.
بخوانیدبازیهای محلی و بومی ایران: بازی آسیاب بچرخ
ابتدا شرکتکنندگان در این بازی دستهای یکدیگر را گرفته و حلقهای را تشکیل میدهند، یکی از بازیکنان که غالباً از همه بزرگتر است نقش استاد را بازی میکند.
بخوانیدقصههای شیخ عطار: خوشبخت و بدبخت | دولت و جامعه چقدر مسئول هستند؟
روزی بود، روزگاری بود. یک روز انوشیروان با همراهان به شکار میرفتند. در صحرای دور از آبادی به ویرانهای رسیدند. انوشیروان با اسب بهطرف ویرانه راند تا بداند که آنجا چگونه جایی بوده و چرا ویران شده
بخوانیدقصههای شیخ عطار: سنگ آسیاب || زمانه را چو نکو بنگری همه پند است
روزی بود، روزگاری بود. شیخ ابوسعید، درویشی بود دانادل و معروف که در نیشابور خانقاهی داشت و شاگرد و مرید بسیار داشت. یک روز شیخ با جمعی از دوستان از صحرا میگذشتند و به یک آسیاب رسیدند.
بخوانیدقصههای شیخ عطار: مار و مارگیر || سوء استفاده از نام و یاد خدا
روزی بود، روزگاری بود. یک مرد مارگیر بود که در گرفتن مار خیلی تجربه داشت و کارش این بود که میرفت دم سوراخ مار تله میگذاشت و معجونهای خوشبو در آن میگذاشت و افسونهای عجیبوغریب میخواند
بخوانید