Classic Layout

قصه-کودکانه-شنل-قرمزی

داستان خواب کودکان: شنل قرمزی

داستان کودک: روزی روزگاری، دختری بود که مادربزرگش به او یک شِنِلِ زیبایِ قرمز داده بود. دختر کوچولو این شنل را خیلی دوست داشت. آن‌قدر این شنل را دوست داشت که هیچ‌وقت دلش نمی‌خواست آن را از تنش دربیاورد.

بخوانید
قصه-کودکانه-پادشاه-شکمو

داستان خواب کودکان: پادشاه شکمو || به فکر فقرا باشیم!

داستان کودک: سال‌ها پیش، در یک سرزمین بسیار دور، پادشاهی زندگی می‌کرد که خیلی شکمو بود. پادشاه، آن‌قدر که غذا خوردن را دوست داشت، هیچ‌چیز را دوست نداشت. او هیچ‌وقت از خوردن، سیر نمی‌شد.

بخوانید
قصه کودکانه: مورچه و پروانه || صبور باش! موفقیت در یک قدمی توست! 1

قصه کودکانه: مورچه و پروانه || صبور باش! موفقیت در یک قدمی توست!

قصه کودک: طوفان شدیدی در جنگل می‌وزید. باد، با قدرت، برگ درختان را به زمین می‌ریخت و حتی درخت بلندی را نیز شکسته بود باوجوداین، پرندگان و حشرات، صبورانه به کار خود مشغول بودند.

بخوانید
قصه-کودکانه-گرگ-و-بره

قصه کودکانه: گرگ و بره || برای حل مشکل، فکرت را به کار بینداز!

قصه کودک: هوا کم‌کم تاریک می‌شد که چوپان، گلۀ گوسفندان را از چراگاه جمع کرد و راه آغل را در پیش گرفت. تنها برۀ بازیگوش بود که با پروانه‌های زیبا مشغول بازی بود، بی‌خبر از اینکه گله خیلی از او دور شده است.

بخوانید
داستان-کودک-پیتر-و-گرگ

داستان کودکانه: پیتر و گرگ || وقتی پیتر، گرگ را شکار کرد

داستان کودک: یک روز صبح زود، پیتر درِ خانه‌شان را باز کرد و به سبزه‌زار پهناور رفت. دوست پیتر، پرندۀ کوچک که روی درخت بلندی نشسته بود تا چشمش به پیتر افتاد با خوشحالی گفت: «همه‌جا امن‌وامان است.»

بخوانید
داستان-کودکانه-اردک-زندگی-اردک-های-وحشی

داستان کودکانه: اردک || آشنایی کودکان با زندگی اردک‌های وحشی

داستان کودک: بهار بود. اردک‌ها تازه از پروازی طولانی از جنوب به دریاچه بازگشته بودند. آقا اردک‌ها با سروصدای زیاد روی آب شنا می‌کردند و با غرور، زور و قدرت خود را به خانم اردک‌ها نشان می‌دادند.

بخوانید
داستان-کودکانه-هیجان-انگیز-معمای-سیب

داستان کودکانه و پرهیجان: معمای سیب | یک رابطه علت و معلول پیچیده

داستان کودک: روزی روزگاری یک آقایی که لباس راه‌راه به تن داشت از جلوی یک مغازه میوه‌فروشی رد می‌شد. با خودش گفت: «چقدر دلم می‌خواهد که یک میوۀ خوشمزه آبدار بخورم!» و رفت داخل مغازه.

بخوانید
داستان کودکانه: ماجرای فیل کوچولو || دیگران را درست راهنمایی کنیم 2

داستان کودکانه: ماجرای فیل کوچولو || دیگران را درست راهنمایی کنیم

داستان کودک: در زمان‌های قدیم، بچه فیل کوچکی بود که با پدر و مادرش در جنگلی زندگی می‌کرد. یک روز، وقتی هوا خیلی گرم بود، پدر و مادر فیل کوچولو به او گفتند: «هوا خیلی گرمه...

بخوانید