Classic Layout

قصه-های-لافونتن-داستان-روباه-و-لک‌لک

قصه‌های لافونتن: داستان روباه و لک‌لک || سزای حقه بازی

داستان آموزنده: روباه و لک‌لکی باهم دوست و دمساز شدند و گاه‌گاهی همدیگر را می‌دیدند و برای هم درد دل می‌کردند. روزی روباه به لک‌لک گفت: تو به خانۀ من هنوز پا نگذاشته‌ای. به این جهت می‌خواهم از تو دعوت کنم.

بخوانید
قصه-های-لافونتن-قصه-خورجین

قصه‌های لافونتن: قصه خورجین || عیب خود ببین نه عیب دیگران!

داستان آموزنده: یک روز خدای آسمان‌ها فرمان داد که هرکه نَفَس می‌کشد، چه دد و دام و چه انسان در بارگاه او حاضر شود و اگر از ریخت و اندازه و شکل صورت خود شکایتی دارد به خداوند بگوید تا آن عیب را از او دور کند!

بخوانید
قصه-شب-کودکانه-درخت-اسرارآمیز

داستان کودکانه دلهره‌آور: درخت اسرارآمیز || قصه شب برای کودکان

داستان ترسناک کودک: وقتی‌که تامی چشم‌هایش را به‌آرامی باز کرد و از پنجره‌ی اتاق‌خوابش به بیرون نگاه کرد، دید یک درخت بلوط بسیار بزرگ در آنجا سبز شده که قبلاً آنجا نبود. چون اگر این درخت قبلاً آنجا بود، تامی آن را دیده بود

بخوانید
قصه-شب-کودکانه-سفیدبرفی

قصه مصوّر کودکانه: سفیدبرفی || قصه شب برای کودکان

داستان شب کودک: در یک زمستان سرد، یک ملکه‌ی جوان، پنجره را باز کرده بود و کنار آن مشغول دوخت و دوز شد. وقتی سرش را بلند کرد تا برف را تماشا کند، ناگهان سوزن به انگشتش فرورفت و سه قطره خون، روی زمینِ پوشیده از برف چکید.

بخوانید
داستان کودکانه: زنبوری که خط‌های بیشتری می‌خواست || قصه شب 2

داستان کودکانه: زنبوری که خط‌های بیشتری می‌خواست || قصه شب

داستان کودک: بِرتی، زنبورعسل جوان و مغروری بود. هرروز صبح وقتی از خواب بیدار می‌شد، قطره‌ی شبنمی را پیدا می‌کرد تا خودش را در آن ببیند و از خودش تعریف کند. چیزی که خیلی باعث غرور او می‌شد، نوارهای سیاه روی بدنش بود.

بخوانید