Classic Layout

قصه-های-لافونتن-داستان-خرس-و-دو-دوست-شکارچی

قصه‌های لافونتِن: داستان خرس و دو دوست شکارچی || از خیال تا عمل!

قصه آموزنده: دو شکارچی که باهم دوست بودند باهم قرار گذاشتند که به شکار خرس بروند. در راه به هم می‌گفتند در جنگل، پادشاه خرس‌ها را شکار خواهیم کرد و پوست او را به قیمت گران می‌فروشیم

بخوانید
قصه-های-لافونتن-داستان-راسو-و-موش

قصه‌های لافونتِن: داستان راسو و موش || عاقبت پرخوری و شکمو بودن

قصه آموزنده: راسویی پس‌ازاینکه از یک ناخوشیِ خیلی سخت بهبود یافت با تن ضعیف خود برای گردش از لانه بیرون آمد. همین‌که کمی راه رفت خسته شد و پی جایی می‌گشت که بنشیند تا خستگی در کند.

بخوانید
قصه-های-لافونتن-داستان-روباه-دم‌بریده

قصه‌های لافونتِن: داستان روباه دم‌بریده | پیشنهاد باید منطقی باشد

قصه آموزنده: روباه پیری که مرغ و خرگوش و خروسِ فراوان خورده بود روزی سراغ جایی رفت که گمان می‌کرد طعمه‌ای می‌تواند پیدا کند. ازقضا بوی کباب به دماغ او خورد و بی‌تاب شد. احتیاط را از دست داد و به‌سوی جایی که بوی کباب می‌آمد شتافت.

بخوانید
قصه-های-لافونتن-داستان-گربه-و-موش-پیر

قصه‌های لافونتِن: داستان گربه و موش پیر || احتیاط شرط عقل است!

قصه آموزنده: گربه‌ای بود که سخت خون‌خوار و دشمن جان موشان بود با خودش قرار گذاشته بود هر جا موشی باشد او را بخورد و نسل موش‌های بیچاره را از جهان پاک کند! موش‌ها از ترس او دیگر از خانه بیرون نمی‌آمدند.

بخوانید
قصه-های-لافونتن-داستان-موش-و-فیل

قصه‌های لافونتِن: داستان موش و فیل || از دشمن اصلی غافل مشو!

قصه آموزنده: خیلی‌ها هستند که خود را زرنگ و باهوش می‌دانند و خودخواهی آن‌ها سبب می‌شود که دیگران را کوچک و ناچیز بشمارند. موش کوچکی از لانه‌اش در آمده به تماشا به هر سو می‌گشت.

بخوانید
قصه-های-لافونتن-داستان-اسب-و-گرگ

قصه‌های لافونتِن: داستان اسب و گرگ || گول نزن! گول نخور!

قصه آموزنده: چون زمستان پایان یافت و بهار آمد و درختان سبز شدند و پونه‌ها گل کردند گرگی که تمام زمستان در لانه مانده بود و خیلی گرسنه شده بود در جستجوی خوراکی از خانه بیرون آمد و به هر سو می‌گشت.

بخوانید