Classic Layout

قصه-های-لافونتن-داستان-خوک-و-بز-و-بره

قصه‌های لافونتِن: داستان خوک و بز و بره || جدال با سرنوشت

داستان آموزنده: پیله‌وری دوره‌گرد یک گوسفند و یک بز و یک خوک را با گاری به شهر می‌برد تا در بازار آن‌ها را بفروشد. در راه خوک سروصدا می‌کرد و گاه زاری و ناله می‌نمود، گاهی حرف پوچ می‌زد.

بخوانید
قصه-های-لافونتن-داستان-شکارچی-و-کبوتر

قصه‌های لافونتِن: داستان شکارچی و کبوتر || پاداش کمک به دیگران

داستان آموزنده: کبوتری کنار جوی آبی نشست و به آب نوشیدن پرداخت. ناگهان دید مورچه‌ای در آب افتاده و هر چه می‌کوشد نمی‌تواند خود را از غرق شدن نجات بدهد. کبوتر به‌شتاب برگ درختی را کنار مورچه به آب انداخت

بخوانید
قصه-های-لافونتن-داستان-مار--و-سوهان

قصه‌های لافونتِن: داستان مار  و سوهان || به خودت آسیب نزن!

داستان آموزنده: ساعت‌سازی دکانی داشت و در آن دکان ماری در سوراخی لانه‌ای برای خود درست کرده بود. یک‌شب که ساعت‌سازی بسته بود مار که گرسنه بود و نتوانسته بود غذایی به دست آورد از سوراخ خود بیرون آمد

بخوانید
قصه-های-لافونتن-داستان-گربه-و-روباه

قصه‌های لافونتِن: داستان گربه و روباه || دانش کم چیز خطرناکی است!

داستان آموزنده: یک گربۀ بسیار زیرک با یک روباه فریبکار همراه شده بودند که به جایی به زیارت بروند. هردو غذای کافی خورده و معده خود را از مرغِ پخته و پنیر تازه پر کرده بودند.

بخوانید
قصه-های-لافونتن-داستان-عرابه-و-مگس

قصه‌های لافونتِن: داستان عرابه و مگس || حکایت آدم های پرادعا

قصه آموزنده: عرابه‌ای که شش اسب آن را می‌کشیدند دسته‌ای از مسافرین را از جایی به جایی می‌برد. در میان راه به تپه‌ای رسیدند که شیب زیاد داشت و سنگلاخ بود و اسب‌ها به دردسر افتادند.

بخوانید