Classic Layout

کتاب-قصه-کودکانه-مارمولک-کوچولوی-دم-بریده

داستان کودکانه: مارمولک کوچولوی دُم‌بریده | فایده‌ی دُم برای حیوانات

قصه کودکانه: یک بچه مارمولک دارد روی دیوار بازی می‌کند. مارِ بزرگی می‌آید و دُمش را گاز می‌گیرد. مارمولک کوچولو با تمام قدرتش پا به فرار می‌گذارد؛ اما دیگر دُمش کنده شده است.

بخوانید
کتاب-داستان-کودکانه-مردی-که-می-خواست--تاابد--زنده-بماند

داستان کودکانه: مردی که می‌خواست تا ابد زنده بماند | فرار از مرگ

داستان کودک: روزی بود و روزگاری. مردی بود که می‌خواست تا ابد زنده بماند. اسمش بودکین بود. او در دهکدۀ کوچکی می‌زیست که بر کنارۀ رودی در دره‌ای رام و آرام بود که تپه‌هایی سبز و نرم، دورتادورش را گرفته بود.

بخوانید
داستان کودکانه: گوژپشت نُتردام || داستانی پرماجرا از ویکتور هوگو 1

داستان کودکانه: گوژپشت نُتردام || داستانی پرماجرا از ویکتور هوگو

داستان کودک: در انتهای برج بلند کلیسای «نُتردام»، کوازیمودو (مسئول به صدا درآوردن زنگ کلیسا) ایستاده بود و از بالا به خانه‌ها و کوچه‌های شهر پاریس نگاه می‌کرد. «کوازیمودو» انسان مهربان و خوش‌قلب و درعین‌حال مرد جوانی بود

بخوانید
کتاب-داستان-کودکانه-فیلی-که-می-خواست-عطسه-کند

داستان کودک: فیلی که می‌خواست عطسه کند! || درس شجاعت از موش دلیر

قصه کودکانه: یک روز صبح، وقتی‌که فیل با تنبلی از خواب بیدار شد، فکر عجیبی به سرش زد. او تصمیم گرفت که سلطان تمام حیوانات جنگل شود. فیل با خودش گفت: «من دیگر از این وضع خسته شده‌ام.

بخوانید
کتاب-داستان-کودکانه-باب-و-وندی

داستان کودکانه: باب و وِندی || ماجرای تسطیح خیابان

داستان کودکانه: هوا خیلی سرد بود. وندی صبح زود به کارگاه رفت؛ اما باب را ندید. نگران شد. به خانۀ او رفت، دید باب مریض است و کنار بخاری دراز کشیده است. وندی گفت: «سلام باب، سرما خورده‌ای؟»

بخوانید
کتاب-داستان-کودکانه-باب-و-اژدها

داستان کودکانه: باب و اژدها || شیطنت مترسک

قصه کودکانه: باب بستۀ عایق را داخل بیل ماک گذاشت. بعد رو به ماک و بقیه ماشین‌ها گفت: «خب بچه‌ها! عجله کنید! باید به خانه خانم پوتس برویم!» ماک پرسید: «برای چه؟» وِندی گفت: «برای اینکه اتاق زیرشیروانی او را عایق کنیم...

بخوانید
قصه-شب-کودک-نی‌نی-و-دفتر-نقاشی

قصه شب کودک‌: نی‌نی و دفتر نقاشی || جای نقاشی توی دفتر نقاشیه

قصه شب: روزی از روزها پسر کوچولویی از دیدن مداد رنگی‌هایش خیلی خوش‌حال شد. آن را مادرش برای او خریده بود. پسر کوچولو مداد رنگی‌ها را گرفت و آن‌ها را نگاه کرد. دوست داشت با آن‌ها چند جور نقاشی بکشد.

بخوانید
قصه-شب-کودک-بازی-سیب-و-گلابی

قصه شب کودک‌: بازی سیب و گلابی || انواع سیب ها

قصه شب: روزی از روزها خانم خانه چند جور میوه برای بچه‌هایش خرید و آن‌ها را توی آشپزخانه گذاشت. وقتی‌که او از آشپزخانه بیرون رفت دو تا سیب و یک گلابی توی آشپزخانه راه افتادند و برای خودشان این‌ور و آن‌ور رفتند.

بخوانید