شیری با خرسی بر سر تصاحب آهوبرهای دعوایشان شد. آن دو چنان به جان هم افتادند و چنان یکدیگر را زدند که هر دو نیمهجان از حال رفتند.
بخوانیدClassic Layout
قصه آموزنده ازوپ: ماهی خرد و ماهی درشت || بزرگی هم بی دردسر نیست
ماهیگیری تور خود را از دریا بیرون کشید و ماهیان درشت بسیاری را که در آن گرفتار آمده بودند، روی زمین ریخت.
بخوانیدقصه آموزنده ازوپ: زاغ و پنیر، درسی برای سادهلوحان || فایدۀ عقل
کلاغی روی شاخۀ درختی نشسته بود و تکه پنیری را که دزدیده بود، به منقار داشت. روباهی او را دید و تصمیم گرفت پنیر را از چنگ او درآورد.
بخوانیدقصه آموزنده ازوپ: راه یکطرفه || برای عاقل، یک اشاره هم بس است
شیری که بسیار پیر شده و قادر به شکار نبود، تصمیم گرفت از عقل خود کمک بگیرد. او با تظاهر به بیماری در غاری دراز کشیده بود
بخوانیدقصه آموزنده ازوپ: شما هم دُمهایتان را ببُرید! || منفعت طلب نباش
روباهی به دامی گرفتار شد و دم خود را از دست داد. او چنان از ظاهر خود شرمسار بود که زندگی به کامش تلخ شد؛
بخوانیدقصه آموزنده ازوپ: پیش از پریدن فکر کن || به عاقبت کار فکر کن
روباهی در میان راه به گودال آبی سُر خورد؛ اما هر چه کرد نتوانست از آن بالا بیاید. در همین هنگام بُز تشنهای از راه رسید. بز با دیدن روباه از او پرسید که آب گوار است یا نه
بخوانیدقصه آموزنده ازوپ: روباه و نقاب || ظاهر زیبا معیار دانایی نیست
روباهی وارد خانۀ هنرپیشهای شد و تمام وسائل او را بهدقت زیرورو کرد. روباه در میان وسائل هنرپیشه به نقاب شیطانکی که بسیار استادانه ساخته شده بود، برخورد.
بخوانیدقصه آموزنده ازوپ: از مرده صدا نیاید || لاف زدن ممنوع!
روباه و میمونی، همچنان که باهم به سفر میرفتند، از اصل و نسب و دودمان دورودراز خود، حرف میزدند. میمون در میانۀ راه ایستاد، به محلی در کنار جاده خیره شد
بخوانیدقصه آموزنده ازوپ: دوست یا دشمن؟ || از هرکسی کمک نخواهید
روباهی هنگام بالا رفتن از پرچین باغی سُر خورد. برای آنکه به زمین نیفتد، به بوتۀ روندۀ نسترنی چنگ زد.
بخوانیدقصه آموزنده ازوپ: دست و زبان || گفتار و کردار باید یکی باشد
روباهی که از دست شکارچیان میگریخت، از هیزمشکنی خواست تا او را پنهان کند. هیزمشکن به روباه گفت تا در کلبۀ او مخفی شود.
بخوانید