شیری بر سر گاو نری که شکار کرده بود، ایستاده بود. راهزنی از راه رسید و سهمی از گوشت گاو تقاضا کرد.
بخوانیدClassic Layout
قصه آموزنده ازوپ: افتادۀ بزرگ || خدا هیچکس را خوار و ذلیل نکند
شیری پیر و درمانده و ناتوان بر زمین افتاده بود و آخرین نفسهای خود را میکشید. در این هنگام گرازی از راه رسید و با دندانهای سهمگین خود ضربۀ مهلکی به شیر زد
بخوانیدقصه آموزنده ازوپ: سهم شیر || حد و اندازۀ خودت را بشناس!
شیری با گورخری به شکار رفتند. شیر به هنگام شکار، از قدرت خود و گورخر از لگدهای چابک خود استفاده میکرد.
بخوانیدقصه آموزنده ازوپ: سیلیِ نقد || از داشتههایت راضی باش
شیری خرگوشی را خُفته یافت و آمادۀ خوردن او شد که ناگهان چشمش به آهویی افتاد. شیر، خرگوش را رها کرد و سر در پی آهو گذاشت.
بخوانیدقصه آموزنده ازوپ: به سود دیگران || نتیجۀ دعوا، ضرر است
در یکی از روزهای گرم تابستان، شیری با گرازی همزمان به چشمۀ کوچکی رسیدند. در این هنگام بین آن دو، بر سر اینکه کدامیک اول آب بنوشد، نبردی مرگبار درگرفت؛
بخوانیدقصه آموزنده ازوپ: خلع سلاح || هیچ پیشنهادی را بهسرعت نپذیر.
شیری عاشق دختر برزگری شد و از او خواستگاری کرد. برزگر نه دلش میآمد دخترش را به جانوری وحشی بدهد و نه جرئت مخالفت داشت؛
بخوانیدقصه آموزنده ازوپ: شیرها و آدمها || آدم لافزن رسوا میشود
روزی شیری و آدمی همسفر شدند. آن دو همچنان که راه میرفتند لاف میزدند و به هم فخر میفروختند.
بخوانیدقصه آموزنده ازوپ: خونآشام || گرسنگان ثروت
روباهی از رودخانهای میگذشت اما به گودالی عمیق غلتید و هر چه کرد نتوانست خود را از آن بیرون بکشد. در این حال، روباه علاوه بر تمام عذابهایی که میکشید، از زالوهایی که به او چسبیده بودند نیز رنج میبرد.
بخوانیدقصه آموزنده ازوپ: تجربه بهترین آموزگار است || از دیگران عبرت بگیر
شیری در شکار با الاغ و روباهی شریک شد. وقتی به قدر کافی شکار کردند، شیر از الاغ خواست تا آنها را تقسیم کند. الاغ آنچه را شکار کرده بودند به سه قسمت مساوی تقسیم کرد
بخوانیدقصه آموزنده ازوپ: چاهکن همیشه ته چاه است || سزای خیانت به دوستان
خر و روباهی باهم متحد شدند و به شکار رفتند. وقتی شیری سر راه آنها ظاهر شد، روباه بوی خطر را احساس کرد.
بخوانید