میان دو شهر جابلقا و جابلسا یک آبادی کوچک بود که دو حاکم جابلقایی و جابلسایی بر سر آن اختلاف داشتند. اینیکی میگفت آبادی جزء جابلقاست، آنیکی میگفت جزء جابلساست. سالها بر سر تصرف آن گفتگو داشتند
بخوانیدClassic Layout
قصههای مُلستان: سیخ کبریت | صرفهجویی از یک نخ کبریت شروع میشود
در ده، یک حمام عمومی وجود داشت و کسی بانی خیرِ آن را نمیشناخت. مردم تا یادشان بود آن حمام هم بود و مال کسی نبود، مال همه بود. مردم به حمام میرفتند و وقتی میآمدند بیرون میگفتند خداوند بانی خیر را بیامرزد.
بخوانیدقصههای مُلستان: عاقلانه || نسل بیسواد و بیمهارت، نسل سوخته است
دو عاقل در راهی میرفتند. یکی از آنها مسافتی جلوتر بود و آهسته میرفت. دیگری از دنبال میآمد و تندتر میرفت. وقتی به هم رسیدند آن که رسیده بود سلام کرد و آنکه مانده بود جوابش را داد.
بخوانیدقصههای مُلستان: جاهلانه || محدودیت ذهنی مغزهای خراب و نادان
دو جاهل در صحرای بلخ میرفتند. راه دراز بود اما از جهالت تا حماقت راه درازی نیست. نادانِ احمق یا حرفی ندارد یا در گفت و شنید، چیزی برای دعوا پیدا میکند.
بخوانیدقصههای مُلستان: مردی که یکی را دوتا میدید || گناه دوبرابر
مردی بود که چشمش «اَحوَل» [لوچ] بود یعنی یکی را دو تا میدید و از بس به این علت در کار خود اشتباه میکرد کار مرتبی به او نمیدادند. در شمردن اشتباه میکرد، در راه رفتن اشتباه میکرد
بخوانیدقصههای گلستان: سفر تجربه || سرانجام تربیت نادرست و لوس کردن بچه
پدر خوشحال بود و مادر هم خوشحال بود که بعد از چند تا دختر قد و نیم قد، حالا خدا به آنها یک پسر داده است. خدا کار خودش را کرده بود و حالا بقیۀ کار در دست پدر و مادر بود: نگهداری و تربیت.
بخوانیدقصههای گلستان: آزادی و آزادگی || قناعت، مایۀ عافیت است
خلیفه عباسی تازه به خلافت رسیده بود و خبر رسید که بعضی از سرجُنبانان، نافرمانی میکنند. ناچار خلیفه ازیکطرف سرکشان را تهدید میکرد و از طرف دیگر دوستان را مینواخت
بخوانیدداستان: لوطی انتری و جدال عمو علی || سرگرمی بیفایده و لهو و لعب
این داستان، حکایت سرگرمیهای بیفایده و لهو و لعبهای بیارزشی است که امروزه در شبکههای اجتماعی همچون اینستاگرام رواج یافته است: همت آباد شهری بود مانند علیآباد، با همه جور آدم و زندگی فراهم. نه اینکه غم نداشتند، یا چیزی کم نداشتند. هر جا که آدمی هست یک بیش و کمی هست.
بخوانیدقصههای گلستان: حساب سرنوشت || نجات از مرگ بهخاطر مهر و محبت
سفر دریا بود و کشتی از ساحل حرکت کرد. مسافران کشتی چند تن از بازرگانان بودند که به تجارت میرفتند و دسته ای از جهانگردان که به سیاحت میرفتند.
بخوانیدقصههای گلستان:تاثیر همنشین بدنام || با هر که نشستی، مثل همانی
دسته ای از راهزنان راه کاروانی را بسته بودند و دارایی مسافران را برده بودند. وقتی خبر به شهر رسید حاکم دستور داد لشکری انبوه فراهم آوردند و فرسخها دورتر از محل واقعه، اطراف بیابان وسیع را در محاصره گرفتند
بخوانید