در دهکدهای، دهقانی میزیست. او از پدرش قطعهی کوچکی زمین و گاومیش آهنی به ارث برده بود؛ اما هنوز وی دورهی سوگواری پدرش را برگزار نکرده بود که رباخوار نزد او آمد و گفت: - پدر تو به من صد روپیه * بدهی داشت.
بخوانیدClassic Layout
مجموعه شعر کودکانه: خاله سوسکه و وروجک / سرودهی: شکوه قاسمنیا
خوابیده خاله سوسکه، تو رختخواب، پا دیوار یککمی حال نداره چونکه شده بچهدار.
بخوانیدمجموعه شعر کودکانه جنگ: گل، آینه، قرآن / مجموعه شعر جنگ برای کودکان
مجموعه شعر کودکانه از: جعفر ابراهیمی، مصطفی رحمان دوست، افسانه شعبان نژاد، افشین علا، محمدکاظم مزینانی، وحید نیکخواه آزاد
بخوانیدقصه مصور کودکانه: پنج برادر چینی / اتحاد و همدلی، راز موفقیت است
روزی روزگاری، در کشور چین، پنج برادر زندگی میکردند که خیلیخیلی به هم شبیه بودند، بهطوریکه هیچکس نمیتوانست بین آنها تفاوت بگذارد.
بخوانیدقصه کودکانه پیش از خواب: خرگوش خوشرو و سنجاب اخمو / بچه باید خوشرو باشه
خانم خرگوشه و آقا خرگوشه از داشتن پسر مهربان و خوشرویشان خیلی خوشحال و راضی بودند. برعکس، آقا سنجابه و خانم سنجابه خیلی از دست پسر اخمویشان ناراحت بودند.
بخوانیدقصه کودکانه پیش از خواب: همکلاسی جدید / دوست خوب خود را نگه دارید
صبح که زنگ کلاس زده شد و همه به کلاس آمدند، خانم معلم درحالیکه دست دختر کوچولویی را در دست داشت وارد کلاس شد. سپس رو به بچهها کرد و گفت: «بچهها، از امروز یک شاگرد به کلاس ما اضافه میشود.
بخوانیدقصه کودکانه پیش از خواب: دزد گردوها / بدون اجازه به وسایل دیگران دست نزنیم
هوا سرد شده بود و همهی حیوانات جنگل تا جایی که میتوانستند آذوقه جمعآوری کرده بودند. سنجاب کوچولو هم به همین ترتیب مقدار زیادی گردو، فندق و بادام جمع کرده و در تنهی درختی که در آن زندگی میکرد، پنهان کرده بود.
بخوانیدقصه کودکانه پیش از خواب: بچهی راستگو / هیچوقت دروغ نگوییم
یک روز پدربزرگ نوههایش را دور خود جمع کرد و برای اینکه میزان توانایی و راستگویی آنها را بفهمد به آنها گفت: «بچههای عزیزم، من به هرکدام از شما یک تخم گل میدهم تا شما آن را در گلدان بکارید.
بخوانیدقصه کودکانه پیش از خواب: ابر مزاحم / با دیگران خوش رفتار باشیم
وقتیکه دوستان خانم پرستو بهطرف محل گرمتری رفته بودند، او خواب مانده بود و حالا میبایستی هرچه زودتر خود را به محل گرمتری برساند؛
بخوانیدقصه کودکانه پیش از خواب: اشتباه آخوندک / به دیگران تهمت نزنیم
آخوندک در حال قدم زدن در کشتزار بزرگ بود که ناگهان صدای فریاد سیبزمینیها را شنید. با سرعت پیش آنها رفت و از علت فریاد زدنشان پرسید.
بخوانید