در یکی از گردهماییهای جانوران، میمون از جا برخاست و مشغول رقصیدن شد. تمام حاضران از برنامۀ او خوششان آمد و بهشدت برایش کف زدند.
بخوانیدClassic Layout
قصههای ازوپ: گوزن یکچشم || خطر در کمین است
گوزنی که یکچشمش کور بود، برای چرا به ساحل دریا رفت. گوزن که از سوی دریا خطری احساس نمیکرد...
بخوانیدقصههای ازوپ: انتقام به هر بهای ممکن | عاقل خودش را به کشتن نمیدهد
زنبوری روی سرِ ماری جا خوش کرد و با نیشهای پیدرپی خود او را آزار داد.
بخوانیدقصههای ازوپ: هشداری علیه تهمت || به دیگران تهمت ناروا نزنید
راهزنی در راه مردی را کشت. وقتی رهگذران به تعقیب مرد پرداختند، راهزن با دستهای خونآلود گریخت.
بخوانیدقصههای ازوپ: نشنیدن پند خردمندان || سزای غرور و بی فکری
لاکپشتی از عقابی خواست تا به او پرواز بیاموزد. عقاب به او گفت که طبیعت، جسم او را برای پرواز نساخته است؛
بخوانیدقصههای ازوپ: چرا بالابلندان سادهلوحاند؟ | این هم برای قدبلندها!
پسازآنکه زئوس انسان را آفرید، به هرمس گفت تا به جسم آنان هوش و خرد بیفزاید.
بخوانیدقصههای ازوپ: کشتۀ محبت || محبت زیادی، مضر است!
میگویند میمونها دوقلو میزایند؛ اما فقط به یکی از آنها توجه میکنند. آنها به بچۀ موردعلاقۀ خود با مهر و محبت غذا میدهند.
بخوانیدقصههای ازوپ: بهترین شیوۀ دفاع || به دشمن اجازۀ نفس کشیدن نده
ماری از اینکه مردم او را لگد میکردند به زئوس شکایت کرد.
بخوانیدقصههای ازوپ: دشمن خونی || دعوا و اختلاف را کنار بگذارید
ماری خود را به کودکی روستایی رساند و او را با نیش زهرآلود خود کشت. پدر کودک که از این جسارت مار خشمگین شده بود...
بخوانیدقصههای ازوپ: دروغ شاخدار || دروغ آدم را رسوا میکند
مسافران دریا برای وقتگذرانی در طی سفر، اغلب سگهای دستآموز مالتی یا میمون با خود به کشتی میبردند. یکبار یکی از مسافران با خود میمونی به کشتی میبرد.
بخوانید