بچه گوزنی از گوزن سالخوردهای پرسید: «پدر! طبیعت، تو را بزرگتر و سریعتر از سگ آفریده است. بعلاوه با شاخهای بزرگ و حیرتانگیزت میتوانی از خود دفاع کنی.
بخوانیدClassic Layout
قصه آموزنده ازوپ: دیگ به دیگچه میگوید رویت سیاه || دزد و شاهدزد
گرگی گوسفندی را از گلهای دزدیده بود و به لانهاش میبرد که شیری از راه رسید و آن را از چنگ او بیرون آورد.
بخوانیدقصه آموزنده ازوپ: همیشه در اشتباه | جنایتکار تابع عقل و منطق نیست
برهای از رودخانه آب میخورد. گرگی بره را دید و به فکر یافتن بهانهای موجه برای خوردن او افتاد. گرگ بالادست بره، کنار آب ایستاد و بهانه گرفت که آب را گلآلود میکند تا او نتواند آب بنوشد.
بخوانیدقصه آموزنده ازوپ: مزد خیانت || سزای خیانت به میهن
یکبار گرگها به سگها گفتند: «چرا شما که درست مثل ما هستید، با ما به تفاهمی برادرانه نمیرسید؟ بین ما هیچ تفاهمی وجود ندارد.
بخوانیدقصه آموزنده ازوپ: چاه مَکَن بَهر کسی || عاقبت نقشه و توطئه چینی
جز روباه، تمام جانوران به دیدار شیر پیری که در غاری به بستر بیماری افتاده بود، رفتند. گرگ از فرصت استفاده کرد و مشغول بدگویی از روباه شد.
بخوانیدقصه آموزنده ازوپ: مذاکره از موضع ضعف
هنگامیکه خرگوشها برای جانوران جنگلی سخنرانی کردند و به آنها گفتند که سهم تمام جانوران باید برابر باشد، شیرها جواب دادند...
بخوانیدقصه آموزنده ازوپ: همه را به یک چوب نباید راند || فرق فروتنی و طمع
شیری بر سر گاو نری که شکار کرده بود، ایستاده بود. راهزنی از راه رسید و سهمی از گوشت گاو تقاضا کرد.
بخوانیدقصه آموزنده ازوپ: افتادۀ بزرگ || خدا هیچکس را خوار و ذلیل نکند
شیری پیر و درمانده و ناتوان بر زمین افتاده بود و آخرین نفسهای خود را میکشید. در این هنگام گرازی از راه رسید و با دندانهای سهمگین خود ضربۀ مهلکی به شیر زد
بخوانیدقصه آموزنده ازوپ: سهم شیر || حد و اندازۀ خودت را بشناس!
شیری با گورخری به شکار رفتند. شیر به هنگام شکار، از قدرت خود و گورخر از لگدهای چابک خود استفاده میکرد.
بخوانیدقصه آموزنده ازوپ: سیلیِ نقد || از داشتههایت راضی باش
شیری خرگوشی را خُفته یافت و آمادۀ خوردن او شد که ناگهان چشمش به آهویی افتاد. شیر، خرگوش را رها کرد و سر در پی آهو گذاشت.
بخوانید