پرندهای که قفسش را میان پنجرهای آویخته بودند، فقط شبها آواز میخواند. خفاشی صدای او را شنید، پیش او رفت
بخوانیدClassic Layout
قصه آموزنده ازوپ: بیش از گنجایش || عاقبت تقلید بیجا
روزی روزگاری، قورباغهای گاو نری را در مرغزاری دید و به جثۀ تنومند او حسادت کرد. ازاینرو آنقدر شکم خود را باد کرد
بخوانیدقصه آموزنده ازوپ: تنبیهِ درخور جرم || خطاکار حتماً مجازات می شود
در ساعتی نحس، موشی صحرایی با قورباغهای نادرست، دوست شد. قورباغه پای موش را به پای خود بست و هر دو برای یافتن غذا روی زمین خشک صحرا به راه افتادند؛
بخوانیدقصه آموزنده ازوپ: موش شهری و موش روستایی || درس سادهزیستی
موش صحرایی یکی از دوستان خود را که در یکی از خانههای شهر زندگی میکرد، برای شام به روستا دعوت کرد. موش شهری در کمال میل و رغبت دعوت او را پذیرفت
بخوانیدقصه آموزنده ازوپ: فرمانبران، سزاوار فرمانروایان | فایدۀ رئیس خوب
قورباغهها که فرمانروایی نداشتند گروهی از نمایندگان خود را نزد زئوس فرستادند تا کسی را برای فرمانروایی آنان بفرستد.
بخوانیدقصه آموزنده ازوپ: یکی بس است || بیموقع شادی نکن!
روزی از روزهای تابستان، همۀ جانوران و ازجمله قورباغهها، به خاطر ازدواج خورشید، شادی و پایکوبی میکردند.
بخوانیدقصه آموزنده ازوپ: غرور بیجا موجب سقوط میشود || عاقبت خودستایی
موشها با راسوها در جنگوگریز بودند و همیشه از آنها شکست میخوردند. ازاینرو نشستی برپا کردند و به این نتیجه رسیدند که دلیل شکستهای پیدرپی آنان نداشتن رهبر و فرمانده است.
بخوانیدقصه آموزنده ازوپ: وفای به عهد || قوی هم نیازمند ضعیف است
موشی روی بدن شیری خفته پرید، شیر از خواب بیدار شد، موش را در چنگال خود گرفت و او را بهطرف دهانش برد.
بخوانیدقصه آموزنده ازوپ: اندکی تأمل || در هنگام سختی، به گرفتارها فکر کن
روزی روزگاری خرگوشها نشستی برپا کردند و پیش هم از ناامنی زندگیشان و از ترسی که از انسانها، سگها و جانوران دیگر به دل داشتند، نالیدند.
بخوانیدقصه آموزنده ازوپ: آمادۀ نبرد || پیش از واقعه، فکر خطر کن
گرازی کنار درختی ایستاده بود و دندانهای بلند خود را با سابیدن به تنۀ آن، تیز میکرد. روباهی که ازآنجا میگذشت...
بخوانید