ثروتمندی از اهالی آتن با گروهی از مسافران به سفری دریایی میرفت که ناگهان توفانی درگرفت و کشتی غرق شد. تمام مسافران کشتی سعی میکردند با شنا خود را به ساحل برسانند؛
بخوانیدClassic Layout
قصه آموزنده ازوپ: شیاد || جامعۀ سادهلوح، دزدپرور میشود!
کسبوکار پینهدوزی ناوارد، چنان از رونق افتاده بود که از گرسنگی با مرگ فاصلهای نداشت؛ بنابراین تصمیم گرفت به شهری که کسی او را نمیشناخت، برود و پزشکی پیشه کند.
بخوانیدقصه آموزنده ازوپ: تخممرغ دزد، شتر دزد میشود
پسرکی لوح یکی از همشاگردیان خود را از مدرسه دزدید و به خانه برد. مادر پسرک بهجای تنبیه پسر خود، او را تشویق کرد.
بخوانیدقصه آموزنده ازوپ: کلاهبردار || وقتی نذر کردی، نذرت را ادا کن!
مردی که سفری طولانی در پیش داشت نذر کرد هر چه در راه یافت با هِرمِس نصف کند.
بخوانیدقصه آموزنده ازوپ: حقیقت، دروغگو را رسوا میکند.
دو پسربچه باهم به قصابی رفتند. وقتی پشت قصاب به آنها بود، یکی از آن دو کمی گوشت برداشت و آنها را توی جیب دوستش چپاند.
بخوانیدقصه آموزنده ازوپ: چرا برخی از انسانها جانور صفتاند؟
به سفارش زئوس، پرومته آدمیان و جانوران را ساخت. دراینبین زئوس متوجه تعداد فراوان جانوران شد و به پرومته دستور داد...
بخوانیدقصه آموزنده ازوپ: حقهباز || ادعاهای غیرممکن نکن!
روزگاری زنی جادوگر مدعی بود که طلسمهایش خشم خدایان را فرومینشاند. بدین ترتیب همیشه مشتریان بسیاری داشت
بخوانیدقصه آموزنده ازوپ: درمانناپذیر || درمان اعتیاد و عادت بد، دشوار است
زنی که شوهرش میگسار بود برای درمان او چارهای اندیشید. زن آنقدر صبر کرد تا شوهرش از شدت زیادهروی در نوشیدن، سیاهمست شد و دیگر هیچکس و هیچ جا را ندید.
بخوانیدقصه آموزنده ازوپ: چشمپزشک | درآمد نامشروع، انسان را گرفتار میکند
پیرزنی که چشمانش خوب نمیدید با پزشکی قرار گذاشت در صورت بهبود، دستمزد او را بپردازد. پزشک درمان را با مالیدن مرهم به چشمان پیرزن شروع کرد؛
بخوانیدقصه آموزنده ازوپ: دروغگوها || همیشه راستگو باشیم!
مردی که از بیابانی میگذشت، زنی را دید که تنها ایستاده و چشم بر زمین دوخته است مرد از زن پرسید: «تو کیستی؟» زن گفت: «من حقیقت هستم.»
بخوانید