Classic Layout

داستان-کودکانه-تعطیلات-خانم-موشه-(7)-

داستان کودکانه: تعطیلات خانم موشه || قصه شب برای کودکان

خانم موشه، پارسال خیلی گرفتار بود. وقتی تابستان داشت تمام می‌شد، مجبور بود برای ذخیره‌ی غذای زمستانش فندق، بادام و توت خشک جمع کند. بعد، اواخر زمستان، خانه‌ی کوچکش را حسابی تمیز کرده بود؛

بخوانید
کتاب-داستان-تخیلی-کودکان-ماجراهای-لیلو-و-استیچ-(11)-

داستان تخیلی کودکان: ماجراهای لیلو و استیچ | موجود بیگانه‌ در زمین

در سیاره‌ای به نام «تورو» در سرزمینی به نام «گالاکتیک» (فدراسیون کهکشانی) دانشمندی به نام «جومبا جوکیبا» زندگی می‌کرد. او طی آزمایشی که ۶۲۶ نامیده می‌شد موجودی را خلق کرد که بسیار عجیب بود.

بخوانید
کتاب-داستان-کودکانه-خرس-برادر-(11)-

کتاب داستان کودکانه: خرس برادر || آوای طبیعت

سال‌ها پیش‌ازاین، وقتی برف و یخ زمین را پوشانده بود، پسری به نام «کِنای» به یک سفر جادویی رفت و دربارg علاقۀ برادرانه و علاقه به همۀ موجودات چیزهای جدیدی را آموخت. کِنای و اهالی روستایی که او در آن زندگی می‌کرد، اعتقاد داشتند که ارواح پدرانشان، در روشنایی آسمان شمال کشور زندگی می‌کنند.

بخوانید
کتاب-داستان-کودکانه-کتاب-جنگل-(9)--

داستان کودکانه: کتاب جنگل || موگلی و باگیرا در جنگل

روزی پلنگی به نام باگیرا برای شکار به جنگل رفته بود که ناگهان صدای گریۀ عجیبی را از سمت رودخانه شنید و رفت تا ببیند که صدا از کجاست. ناگهان پسربچه‌ای را داخل سبدی دید که داشت گریه می‌کرد. با خودش گفت: اوه ...این بچۀ آدمیزاد است...

بخوانید
داستان پلیسی کودکانه: ماجراهای بتمن و رابین 2 || شهر یخی 2

داستان پلیسی کودکانه: ماجراهای بتمن و رابین 2 || شهر یخی

آقای «یخبندان» پیشرفته‌ترین اسلحه‌ی دنیا را ساخته بود: یک مسلسل یخی. او می‌خواست «گاتهام» را به یک شهر یخی تبدیل کند. وقتی فرمانده «گوردون» از نقشه‌های آقای یخبندان باخبر شد، پیام خفاشی برای قهرمانان ما فرستاد.

بخوانید
داستان پلیسی کودکانه ماجراهای بتمن و رابین (11)

داستان پلیسی کودکانه:ماجراهای بتمن و رابین 1 || نبرد با تبهکاران

هر وقت که مشکلی شهر «گاتهام» را تهدید می‌کرد، آقای «گوردون» رئیس پلیس شهر، فقط از دو قهرمان بزرگ یعنی «بتمن»، مرد خفاشی و «رابین» پسر شگفت‌انگیز درخواست کمک می‌کرد.

بخوانید
کتاب داستان کودکانه در جستجوی نِمو (23)

داستان کودکانه: در جستجوی نِمو || داستان زندگی ماهی‌ها در اقیانوس

مارلین یک دلقک ماهی بود. ولی بچه‌ها، نه اینکه او حتماً زندگی شادی هم داشت. او همیشه برای پسر کوچکش نمو که یکی از باله‌هایش از دیگری کوچک‌تر بود، نگرانی داشت. مارلین همۀ خانواده‌اش را وقتی‌که نمو هنوز یک تخم کوچک بود، در حادثه‌ای در حملۀ یک ماهی باراکودا از دست داده بود.

بخوانید
کتاب تخیلی نوجوانه شرکت هیولاها (24)

کتاب تخیلی نوجوانه: شرکت هیولاها || اینجا از جیغ، برق تولید می‌کنند!

همۀ بچه‌ها فکر می‌کنند وقتی‌که هوا تاریک می‌شود و به رختخواب می‌روند، هیولاها از پشت درهای کمد اتاقشان آن‌ها را دید می‌زنند. ولی بچه‌ها نمی‌دانند که در آن وقت شب آن‌ها سر کار خودشان هستند. هیولاها درهای کمد بچه‌ها را باز می‌کنند و وارد اتاقشان می‌شوند

بخوانید