سالها پیشازاین، وقتی برف و یخ زمین را پوشانده بود، پسری به نام «کِنای» به یک سفر جادویی رفت و دربارg علاقۀ برادرانه و علاقه به همۀ موجودات چیزهای جدیدی را آموخت. کِنای و اهالی روستایی که او در آن زندگی میکرد، اعتقاد داشتند که ارواح پدرانشان، در روشنایی آسمان شمال کشور زندگی میکنند.
بخوانیدClassic Layout
داستان کودکانه: کتاب جنگل || موگلی و باگیرا در جنگل
روزی پلنگی به نام باگیرا برای شکار به جنگل رفته بود که ناگهان صدای گریۀ عجیبی را از سمت رودخانه شنید و رفت تا ببیند که صدا از کجاست. ناگهان پسربچهای را داخل سبدی دید که داشت گریه میکرد. با خودش گفت: اوه ...این بچۀ آدمیزاد است...
بخوانیدداستان پلیسی کودکانه: ماجراهای بتمن و رابین 2 || شهر یخی
آقای «یخبندان» پیشرفتهترین اسلحهی دنیا را ساخته بود: یک مسلسل یخی. او میخواست «گاتهام» را به یک شهر یخی تبدیل کند. وقتی فرمانده «گوردون» از نقشههای آقای یخبندان باخبر شد، پیام خفاشی برای قهرمانان ما فرستاد.
بخوانیدداستان پلیسی کودکانه:ماجراهای بتمن و رابین 1 || نبرد با تبهکاران
هر وقت که مشکلی شهر «گاتهام» را تهدید میکرد، آقای «گوردون» رئیس پلیس شهر، فقط از دو قهرمان بزرگ یعنی «بتمن»، مرد خفاشی و «رابین» پسر شگفتانگیز درخواست کمک میکرد.
بخوانیدداستان کودکانه: در جستجوی نِمو || داستان زندگی ماهیها در اقیانوس
مارلین یک دلقک ماهی بود. ولی بچهها، نه اینکه او حتماً زندگی شادی هم داشت. او همیشه برای پسر کوچکش نمو که یکی از بالههایش از دیگری کوچکتر بود، نگرانی داشت. مارلین همۀ خانوادهاش را وقتیکه نمو هنوز یک تخم کوچک بود، در حادثهای در حملۀ یک ماهی باراکودا از دست داده بود.
بخوانیدکتاب تخیلی نوجوانه: شرکت هیولاها || اینجا از جیغ، برق تولید میکنند!
همۀ بچهها فکر میکنند وقتیکه هوا تاریک میشود و به رختخواب میروند، هیولاها از پشت درهای کمد اتاقشان آنها را دید میزنند. ولی بچهها نمیدانند که در آن وقت شب آنها سر کار خودشان هستند. هیولاها درهای کمد بچهها را باز میکنند و وارد اتاقشان میشوند
بخوانیدداستان تخیلی کودکانه: لیلو و استیچ | ماجرای موجود فرازمینی در زمین
همۀ حوادث از سیارۀ تورو شروع شد. سازمان کهکشانها به یکی از دانشمندانش به نام «جومبا جوکیا» تهمت زده بود و داشتند او را محاکمه میکردند. جومبا جوکیا متهم به آفریدن موجودی عجیبوغریب بود.
بخوانیدکتاب داستان کودکانه: گربه های اشرافی || دوشس و اومالی در پاریس
خانم آدِلِید، پیرزن بسیار مهربان، بخشنده و ثروتمندی بود که چندین سال پیش در شهر پاریس زندگی میکرد. او با گربه ی دوست داشتنی اش به نام دوشس و بچه های آن به نام های تولوز، برلیوز و مِری در خانه ی زیبا و مجللش به سر میبرد.
بخوانیدکتاب داستان کودکانه: رابین هود || قهرمان جنگل شروود
یکی بود یکی نبود، در زمانهای قدیم پادشاهی زندگی میکرد که به او، پرنس جان میگفتند، پرنس جان شیری سنگدل و ظالم بود. او به اهالی جنگل خیلی ظلم میکرد و از آنها مالیاتهای سنگینی میگرفت.
بخوانیدکتاب داستان کودکانه: گوفی، پرستار بچهها || والت دیسنی
پرستار بچهها به مسافرت رفته بود. گوفی داوطلب شد تا در نبود او از بچهها مواظبت کند. عمو میکی وقتی از خانه بیرون میرفت، دربارۀ همهچیز به گوفی توضیح داد...
بخوانید