Classic Layout

کتاب داستان کودکانه وروجک قایق‌سواری می‌کند (37)

داستان کودکانه: وروجک قایق‌سواری می‌کند || دخالت بی‌جا، درست نیست!

وروجک و استاد نجار بعد از مدت‌ها به تعطیلات رفته بودند. استاد نجار فقط روی نیمکت می‌نشست و کتاب می‌خواند. وروجک هم با مرغ و خروس‌ها بازی می‌کرد...وروجک خیلی دلش می‌خواست توی برکه قایق‌سواری کند. تمام پدربزرگ‌های وروجک دریانورد بودند...

بخوانید
کاور کتاب داستان کودکانه وروجک به قصر می‌رود

داستان کودکانه: وروجک به قصر می‌رود || هیچ جا مثل خانه نمی‌شود.

اِدِر نجار ماهری بود و برای وروجک تاب قشنگی درست کرده بود. وروجک ساعت‌ها روی تاب می‌ایستاد و با لذت تاب می‌خورد و در این مدت استاد نجار از قصر شاهزاده خانم صحبت می‌کرد. چند سالی بود که شاهزاده خانمی در نزدیکی استاد نجار زندگی می‌کرد.

بخوانید
کتاب داستان کودکانه: وروجک به باغ‌وحش می‌رود || ماجراهای وروجک 1

کتاب داستان کودکانه: وروجک به باغ‌وحش می‌رود || ماجراهای وروجک

استاد نجار از مدت‌ها قبل به وروجک قول داده بود او را به باغ‌وحش ببرد. ولی هر بار موقعش می‌رسید می‌گفت بعداً می‌رویم. چون می‌ترسید که وروجک با دیدن آن‌همه حیوان بازهم خرابکاری کند. وروجک می‌گفت: «من خرابکاری نمی‌کنم. فقط دلم می‌خواهد زرافه‌ها، شیرها و ببرها را ببینم.

بخوانید
داستان کودکانه: وروجک بازرس می‌شود || در را به روی غریبه‌ها باز نکن! 2

داستان کودکانه: وروجک بازرس می‌شود || در را به روی غریبه‌ها باز نکن!

یک روز استاد اِدِر روی صندلی چوبی‌اش نشسته بود و روزنامه می‌خواند. او عادت داشت که هر نوشته‌ای را با صدای بلند بخواند. توی روزنامه نوشته‌شده بود که یک نفر خودش را به‌دروغ مأمور گاز معرفی کرده بود. بعد با این حیله وارد خانۀ یک پیرمرد شده و همه پول‌های آن بیچاره را دزدیده بود...

بخوانید
داستان کودکانه: وروجک! آتش بازی نکن! || آتش بازی خطرناک است! 3

داستان کودکانه: وروجک! آتش بازی نکن! || آتش بازی خطرناک است!

یکی از روزهای سرد پاییز بود. استاد «اِدِر» برای اولین بار در آن سال تصمیم گرفت بخاری کارگاه را روشن کند. او از بخاری، بعضی وقتها برای سوزاندن چوبهای اضافه هم استفاده می‌کرد. استاد اِدِر با کبریت، بخاری را روشن کرد. وروجک از ترق و تروق کردن آتش خیلی خوشش آمد.

بخوانید
کتاب داستان کودکانه وروجک و آقای نجار (17)

داستان کودکانه: وروجک و آقای نجار || اُستاد اِدِر

وروجک باران را خیلی دوست داشت. هر وقت باران می‌بارید، پشت پنجره می‌ایستاد و با حسرت به قطره‌های باران نگاه می‌کرد که چطور به پنجره می‌خورند و به اطراف پرت می‌شوند و یا روی شیشۀ پنجره سرسره بازی می‌کنند.

بخوانید
کتاب داستان کودکانه: تونل دریایی || سفر به جزیرۀ ناشناخته 4

کتاب داستان کودکانه: تونل دریایی || سفر به جزیرۀ ناشناخته

یکی بود، یکی نبود، زیر گنبد کبود، پسر دریانوردی به نام «جسور» زندگی می‌کرد. جسور در یکی از سفرهای دریایی خود تعریف می‌کند که: در یکی از سفرهایم، طوفان، کشتی ما را از بین برد و ما با زحمت زیاد کشتی را به‌سوی جزیره‌ای حرکت دادیم.

بخوانید