Classic Layout

کتاب داستان آموزنده کودکان رگال، عقابی که از بلندی می‌ترسید! (27)

داستان آموزنده کودکان: رگال، عقابی که از بلندی می‌ترسید!

در دوردست‌ها، آن‌سوی علفزارها و کوهسارها، جنگلی بود سرسبز و پر از جانورهای کوچک و بزرگ که بعضی‌شان زیر خاک زندگی می‌کردند، بعضی‌شان توی دشت و بعضی هم بالای درخت، لابه‌لای شاخ و برگ‌ها...

بخوانید
داستان نوجوانه: مترسک و موتورسیکلت || داستان یک خر 1

داستان نوجوانه: مترسک و موتورسیکلت || داستان یک خر

زمستانِ سرد همه‌جا را فراگرفته بود. مردان روستای علی‌آباد در این برف و یخبندان روزها هم در خانه بودند و تمامِ وقت زیر کرسی روزگار می‌گذراندند. زن‌ها از صبح زود برمی‌خاستند و گاوهای شیرده را می‌دوشیدند و شیر داغ می‌کردند تا ماست درست کنند.

بخوانید
کتاب داستان کودکانه مترسک (7)

داستان کودکانه: مترسک || داستان گنجشک فداکار

در یک مزرعه، گنجشکی زندگی می‌کرد. لانه‌اش در آلاچیقی که وسط مزرعه بود و سقف آن از سایه‌های سبز گندم پوشیده شده، قرار داشت و با خورشید خانم همیشه دربارۀ زیبایی مزرعه و شقایق‌های آن حرف می‌زد.

بخوانید
داستان کودکانه کی از کی می‌ترسد؟ (16)

داستان کودکانه: کی از کی می‌ترسد؟ || ماجرای شیر ترسو

پسرک، سوار فیل است. موش کوچولو هم روی سرِ فیل نشسته است. آن‌ها ببری را می‌بینند. پسرک می‌پرسد: «ای ببر! چر! ناراحتی؟» ببر می‌گوید: «شیر مرا ترسانده!» موش کوچولو می‌گوید: «برویم سراغ شیر ببینیم!»

بخوانید
کتاب داستان آموزنده کودکان هیولا که ترس نداره! (16)

داستان آموزنده کودکان: هیولا که ترس نداره! || از هیچی نترس!

در زمان‌های قدیم، در یک باتلاق کثیف و بدبو که پر از لجن و ماهی‌های گندیده بود، هیولای ترسناکی زندگی می‌کرد که مردم خیلی از او می‌ترسیدند. او زشت و چندش‌آور بود و بوی بسیار بدی می‌داد.

بخوانید