Classic Layout

قصه-عامیانه-ارمنی-برادر-زیرک

قصه عامیانه ارمنی: برادر زیرک || همیشه گناه روزگار نیست…

در دهی دو برادر به سر می‌بردند که یکی باهوش و زیرک و دیگری ابله بود. برادر زیرک تمام کارهای سنگین را بر عهده برادر احمق خود واگذار نموده و آزار و اذیتش می‌کرد. به‌طوری‌که آن جوان به تنگ آمد و روزی گفت: - من دیگر مایل نیستم که در اینجا بمانم و از تو جدا خواهم شد.

بخوانید
قصه-عامیانه-ارمنی-روزی-که-خورشید-از-مغرب-طلوع-کرد

قصه عامیانه ارمنی: روزی که خورشید از مغرب طلوع کرد

به نام خدا هیزم‌شکنی چون سایر هیزم‌شکن‌ها و سایر آدم‌ها همسری داشت. ولی خداوند نه بچه‌اش می‌داد و نه اینکه قوم‌وخویشی داشت. هرروز صبح با طلوع فجر، مرد نگون‌بخت به بیشه می‌رفت و چوب خشک را جمع‌آوری می‌نمود

بخوانید
قصه-عامیانه-ارمنی-قصه-عجیب

قصه عامیانه ارمنی: قصه عجیب || خوابی پر از هذیان

شکارچیِ بی تفنگ، بی گلوله، بی تازی و بدون اسلحه‌ای در کوهستان‌ها در پی شکار بود. روزی با پای پیاده در کوه‌ها به راه افتاد تا آنکه ناگهان چشمش بر سه قبضه تفنگ افتاد که روی زمین افتاده بودند. مرد شکارچی با خوشحالی پیش رفت و هر سه تفنگ را برداشت

بخوانید
قصه-عامیانه-ارمنی-چاه-مکن-بهر-کسی

قصه عامیانه ارمنی: چاه مکن بهر کسی …

غالب حکایات ما تا اینجا مربوط به اشخاص فقیر بوده ولی این قصه راجع به مردی است واقعاً ثروتمند که املاک بسیار، احشام بی‌شمار و چندین رأس اسب و چند آسیای بادی، کندوهای زنبورعسل و غیره داشت. آن‌چنان متمول بود که هر جا پا می‌گذاشت، همه او را به هم نشان می‌دادند.

بخوانید
قصه ارمنی مانوش و مانوگ || داستانی از نامادری نامهربان 1

قصه ارمنی مانوش و مانوگ || داستانی از نامادری نامهربان

همسر مردی زندگی را بدرود گفت و دو بچه به اسامی مانوش و مانوگ از او به‌جا ماندند. مرد برای دومین بار ازدواج کرد. ولی زن دوم وی نسبت به بچه‌های شوهرش بسیار حسود بود و تصمیم گرفت به هر ترتیب که شده آن‌ها را از سر باز کند.

بخوانید
قصه-عامیانه-ارمنی-عصای-معجزه

قصه ارمنی عصای معجزه || تا سرنوشت چه نوشته باشد…

سالیان پیش‌تر از این و شاید قرن‌ها قبل، زن‌وشوهری به سر می‌بردند که از فرط فقر و تنگدستی گدائی می‌کردند. اما زن همه‌روزه به شوهرش شکایت می‌کرد و می‌گفت: تا کی باید فقیر و بیچاره بمانیم؟ من دیگر طاقت ندارم. تو باید بروی و کاری پیدا کنی و پول به دست بیاوری تا بتوانیم نان و لباس تهیه کنیم.

بخوانید
قصه-عامیانه-ارمنی--روباه-بی-دم

قصه ارمنی روباه بی دم || رخدادهای دنیا با هم ارتباط دارد

در قصبه‌ای و در سرزمینی -که خود هر نامی مایل هستید بر آن بگذارید- پیرزنی به سر می‌برد که از مال دنیا تنها بزغاله‌ای داشت. روزی بز خود را دوشید و ظرف شیر را روی زمین گذاشت و خود به جنگل مجاور رفت تا مقداری سوخت جمع کند تا به‌وسیله آن آتش روشن کرده و شیر را بجوشاند.

بخوانید
قصه-عامیانه-ارمنی-ماهی-سخنگو

قصه عامیانه ارمنی ماهی سخنگو || پاداش کار نیک

قصه عامیانه ارمنی ماهی سخنگو به نام خدا مردی فقیر در دهی دوردست به سر می‌برد که کارش حمل ماهی‌های یک ماهیگیر بود و در عوض این شاگردی، روزی چند عدد ماهی دریافت کرده و به خانه می‌برد و همسرش آن‌ها را کباب می‌کرد و می‌خوردند. روزی مرد ماهیگیر ماهی …

بخوانید