Classic Layout

قصه-کودکانه-عروسک-نخودی

قصه کودکانه پیش از خواب: عروسک نخودی

مریم، دختر خوب و مهربانی است که با پدر و مادر و مادربزرگش در خانۀ کوچکی زندگی می‌کند. او هرروز با مادرش به خرید می‌رود، بعد به خانه برمی‌گردد و با اسباب‌بازی‌هایش بازی می‌کند یا به قصه‌های قشنگی که مادربزرگ تعریف می‌کند، گوش می‌دهد.

بخوانید
قصه-کودکانه-شجاع‌ترین-حیوان-جنگل

قصه کودکانه: شجاع‌ترین حیوان جنگل

حیوانات جنگل بزرگ، هرسال در یکی از روزهای بهار، دورهم جمع می‌شدند تا شجاع‌ترین حیوان را از میان خود انتخاب کنند. آن روز هم که یکی از روزهای آفتابی و قشنگ بهاری بود، سروصدای حیوانات همه‌جا را پر کرده بود.

بخوانید
قصه-کودکانه-خوشه-گندم-چرا-غمگین-بود؟

قصه کودکانه: خوشه گندم چرا غمگین بود؟

پچ‌پچ آرام جوانه‌های گندم، خورشید را از خواب بیدار کرد. همه به آن‌سوی چَپَر*، سرک می‌کشیدند و در گوش هم چیزی می‌گفتند. ساقه‌های لطیفشان هنوز از باران بهاری خیس بود. آفتاب لبخندی زد و آرام نوازششان کرد.

بخوانید
قصه-کودکانه-قهر-خورشید-خانم

قصه کودکانه: قهر خورشید خانم

یکی از روزهای قشنگ بهار که پرندگان روی شاخه‌های درختان نشسته بودند و آواز می‌خواندند و سنجاب‌ها از تنه‌های درختان بالا می‌رفتند و میمون‌ها روی شاخه‌ها تاب می‌خوردند، خورشید خانم از آسمان، به این مناظر نگاه می‌کرد و با دیدن زیبایی جنگل و شادی حیوانات با صدای بلند خندید؛

بخوانید
قصه-تصویری-کودکانه-نوازنده-فلوت

قصه تصویری کودکانه:نوازنده‌ فلوت

روزی روزگاری در زمان‌های دور، در قلمروی بسیار بزرگ، پادشاه و ملکه‌ای زندگی می‌کردند که خیلی همدیگه رو دوست داشتند. اونها زندگی راحت و شادی توی قصرشون داشتند. اما یه روز پادشاه خسته شد و احساس بی‌قراری کرد...

بخوانید
قصه-تصویری-کودکانه-میلیونر-خسیس

قصه تصویری کودکانه: میلیونر خسیس

در زمان‌های بسیار دور، تاجر ثروتمندی به اسم ریچارد توی دهکده‌ای زندگی می‌کرد. اون یه مزرعه داشت و گندم و سبزیجات می‌فروخت. کارش به قدری خوب بود که میلیونر شده بود. همه فکر می‌کردند زندگی مرفه و فوق العاده‌ای داره؛ ولی ریچارد خسیس و ناخن خشک بود...

بخوانید