ساعت دیواری قدیمی و بزرگی در خانۀ «علی کوچولو» بود که سالها بود کار میکرد و وقت را به همه نشان میداد. پدر و مادر علی و خواهر و برادر بزرگترش هرروز از روی این ساعت، زمان را میفهمیدند و به کارهایشان میرسیدند.
بخوانیدClassic Layout
داستان زندگی حضرت عیسی علیهالسلام || پیشوایان راستین
این است آنچه برای مریم، دختر عِمران، روی داد. یک روز مریم مقدس از دهکده بیرون رفت تا خود را شستشو دهد. وی دور از مردم، در کنار رودخانهای برای خویش پردهای زد. همهجا آرام بود، جز آوای لغزش آبها که در جوی میلغزیدند، صدایی شنیده نمیشد.
بخوانیدکتاب شعر کودکانه: حسنی و نقشه
یه روز و روزگاری تو گرمای تابستون حسنی، خوشحال و خندون دوید از خونه بیرون حسنی دوید به اینطرف حسنی دوید به اون طرف همبازی شد با سبزهها با غنچه و گل و علف
بخوانیدکتاب شعر کودکانه: حسنی و گلباقالی
یکی بود یکی نبود. زیر گنبد کبود، میان یک دشت قشنگ، پر از گلهای رنگارنگ، پر از پروانههای خالخالی، یک گوسالۀ کوچولو به اسم «گلباقالی» نشسته بود گریه میکرد. «گلباقالی» غمگین بود. چشمهای قشنگش از اشک سنگین بود. میدانید چرا گریه میکرد؟
بخوانیدقصه کودکانه علمی تخیلی: حسنی و آرزوهای بزرگ
گاهی اوقات که [حسنی] افسانههای قدیمی را میخواند خودش را در فضای آن دوران حس میکرد و آرزو داشت که روزی اتفاقی بیفتد که انسانها با خواندن افسانهها وارد زمان خاص آنها شوند و زندگی مردم گذشتههای دور را از نزدیک حس کنند و مدتی با آنها به سر ببرند. آیا چنین اتفاقی ممکن است؟
بخوانیدکتاب شعر کودکانه: حسنی چه پرخوراک شده
آی بچههای خوبم گوش کنید قصهی ما بشنوید از حسنی این پسر گلآقا حسنیِ چاقوچله اینجا تو قصهی ما این پسر شکمو داره خیلی ماجرا
بخوانیدکتاب شعر کودکانه حسنی میایی بازی کنیم؟
حسنی یه روز دم غروب سر کوچه نشسته بود. اخمو بود و انگاری که از کسی دلخور شده بود.
بخوانیدکتاب شعر کودکانه: حسنی چه مهربونه
یه روز غروب جمعه رفت حسنی تو کوچه گرسنه بود حسابی رفت بخره کلوچه دید بچهها گرفتند یه گربهی بیچاره گربه اسیر اونهاست راه فرار نداره
بخوانیدکتاب شعر کودکانه: حسنی و ماهی طلایی
حسنیِ ما ماهی داره ماهی شو خیلی دوست داره یه ماهی کوچیک و ناز حسنی بهش میگفت: ناناز
بخوانیدشعر و قصه کودکانه: حسنی انقدر لج نکن!
حسنی از خواب بیدار شد روی دوچرخهاش سوار شد پاچهی شلوار رو تا زد روی زین پرید و پا زد دور حیاط چرخ میزد تُرمز و تکچرخ میزد خاله جون هر چی صداش کرد حسنی فقط نگاش کرد
بخوانید