Classic Layout

قصه-کودکانه-پستچی-شهر-مهربانی

قصه کودکانه: پستچی شهر مهربانی || نامه ای به یک نامه رسان

زیر آسمان آبی قصه‌ها، شهر کوچکی بود، قشنگِ قشنگ و پر از خانه‌های رنگارنگ. توی این خانه‌ها مردمانی زندگی می‌کردند خوب و مهربان. یکی از این مردمانِ خیلی خوب آقای پستچی بود که همه او را خیلی‌خیلی دوست داشتند.

بخوانید
قصه-کودکانه-کی-در-زمستان-خواب-بود؟

قصه کودکانه: کی در زمستان خواب بود؟ || خواب زمستانی خاله خرسه

در یک روز قشنگ بهاری، قطره‌ی شبنمی از روی برگ گل سرخ افتاد روی دماغ پروانه خانم و او را از خواب بیدار کرد. پروانه خانم چشمان قشنگش را که باز کرد دید ای‌وای خدا جان، بهار شده! خوشحال و خندان بال‌های رنگارنگش را تکان داد و رفت به خانه‌ی خاله‌خرسه و تق و تق و تق در زده. ولی هیچ‌کس در را باز نکرد.

بخوانید
قصه-کودکانه-پریان-تمام-چیزهای-بد-روزی-به-آخر-می‌رسند

قصه کودکانه: تمام چیزهای بد روزی به آخر می‌رسند

يك روز كالولو خرگوشه مقداری اسباب و اثاثیه مثل تبر، پارچه و خیلی چیزهای دیگر برداشت تا به دهات دیگر برود و بفروشد و در ضمن، پسرش را هم با خودش برد که در حمل اثاثیه و اسباب به او کمک کند. آن‌ها اول به دهکده‌ی کفتار رسیدند.

بخوانید
قصه-کودکانه-پریان-پتویی-برای-کالولو-خرگوشه

قصه کودکانه: پتویی برای کالولو خرگوشه

همه‌ی ما می‌دانیم پتو قطعه پارچه‌ی کلفتی است که برای گرم شدن، آن را مثل لحاف روی خودمان می‌اندازیم. در افریقا پتو را از پوست نوعی درخت درست می‌کنند. مردم، پوست این درخت را می‌کنند و آن را آن‌قدر می‌کوبند تا نرم شود.

بخوانید
قصه-کودکانه-مار-کوچولوی-تنها

قصه کودکانه: مار کوچولوی تنها || دوستی و مهربانی چقدر خوبه!

روزی روزگاری، زیر تخته‌سنگ بزرگی، مار کوچولویی با مادرش زندگی می‌کرد. هرروز صبح مادرِ مار کوچولو برای پیدا کردن غذا از لانه بیرون می‌رفت و شب برمی‌گشت. مار کوچولو مجبور بود تنهای تنها توی لانه تاریکشان بماند و منتظر برگشتن مادرش شود.

بخوانید
قصه-کودکانه-روشن‌ترین-خانه-دنیا

قصه کودکانه: روشن‌ترین خانه دنیا || میمون کوچولو و خورشید

میمون کوچولویی بود که دلش می‌خواست خورشید خانم شب‌ها بیاید و خانه‌اش را روشن کند. برای همین هم هرروز می‌رفت و روی تپه‌ای که خورشید از پشت آن بیرون می‌آمد می‌نشست و با خورشید حرف می‌زد...

بخوانید
قصه-کودکانه-درخت-کاج

قصه کودکانه: درخت کاج || هرچیز که خوار آید، یک روز به کار آید!

در جنگلی بزرگ و زیبا، درختان بسیار زیادی وجود داشتند. درخت هلو، درخت انار، درخت آلبالو و درخت گیلاس. همه‌ی این درختان، در بهار شکوفه می‌دادند و پرگل و زیبا می‌شدند و در تابستان با میوه‌های آبدار و خوشمزه‌شان، باعث خوشحالی حیوانات جنگل می‌شدند. فقط درخت کاج بود که میوه و شکوفه‌ای نداشت.

بخوانید