Classic Layout

قصه-کودکانه-خرسی-که-خیلی-عسل-دوست-داشت

قصه کودکانه: خرسی که خیلی عسل دوست داشت || شکمو نباشیم!

روزی روزگاری، خرس کوچولویی با پدر و مادرش در جنگل بزرگی زندگی می‌کرد. خرس کوچولو مهربان و باادب بود و همه‌ی حیوانات جنگل دوستش داشتند. او روزها با دوستانش بازی می‌کرد، از تنه‌ی درخت‌ها بالا می‌رفت، لای علف‌های بلند و سبز پنهان می‌شد و به پدر و مادرش هم کمک می‌کرد؛

بخوانید
قصه-کودکانه-سروصدای-آقا-کلاغه

قصه کودکانه: سروصدای آقا کلاغه || بیکاری و بطالت خیلی بده!

یکی بود، یکی نبود. در یک روز قشنگ بهاری آقا دارکوب از لانه‌اش بیرون آمد و با صدای بلندی گفت: «آقا کلاغه! من دیگر از دست تو خسته شدم. چرا این‌قدر بیخودی قارقار می‌کنی، مگر هیچ کاری نداری که انجام بدهی؟»

بخوانید
قصه صوتی کودکانه: بزرگترین پرنده || مریم نشیبا 1

قصه صوتی کودکانه: بزرگترین پرنده || مریم نشیبا

کلاغ می خواست خودش معلم شود. اردک هم دوست داشت خودش معلم بشود. آنها از طوطی دانا پرسیدند تا ببینند کدام پرنده از همه بزرگ تر است. فردای آن روز همه دور هم جمع شدند تا بدانند بزرگ ترین پرنده ی روی زمین چه کسی است ...

بخوانید
لنگه-کفش-قصه-صوتی-کودکانه-کاور

قصه صوتی کودکانه: لنگه کفش || مریم نشیبا

هوا گرم بود و خرس کوچولو رفته بود توی آب شنا کند. خرسی یک لنگه کفش پیدا کرد و آن را برداشت و از آب بیرون آورد. او لنگه کفش را به جغد دانا نشان داد و پرسید: این چیه؟ جغد دانا گفت: این یک لنگه کفش است. آدم ها آن را به پا می کنند و راه می روند ...

بخوانید
قصه-صوتی-کودکانه-دختر-آب-قطره-شبنم-کاور

قصه صوتی کودکانه: دختر آب ، قطره شبنم || با صدای مریم نشیبا

قطره‌ی شبنم از روی برگ سر خورد و پرتاب شد روی زمین. وقتی قطره‌ی آب به زمین برخورد کرد یک دختر کوچولوی ظریف و لاغر از روی زمین بلند شد. او دختر آب بود. دختر آب بلند شد و به راه افتاد ...

بخوانید
قصه-صوتی-کودکانه-رنگ-و-وارنگ-کاور

قصه صوتی کودکانه: آفتاب‌پرست رنگ‌ووارنگ و آدمک پنبه ای || با صدای مریم نشیبا

دهقانی توی گاری‌اش پر از پنبه بود ولی یک‌دفعه یک تکه از پنبه که به شکل آدمک بود از روی گاری افتاد. آدمک پنبه‌ای دنبال گاری دوید، اما به گاری نرسید و از خستگی روی سنگی نشست.

بخوانید
قصه-کودکانه-کرم-کوچولوی-شجاع

قصه کودکانه: کرم کوچولوی شجاع || برای موفقیت، تلاش کن!

یک روز قشنگ بهاری که جنگل، سرسبزتر و دریاچه، آبی‌تر و گل‌ها، زیباتر از همیشه بودند، پرندگان زیادی روی شاخه‌های بلند جنگل نشسته بودند و آواز می‌خواندند و حرف می‌زدند و می‌خندیدند. هرکدام از آن‌ها درباره‌ی این‌که جنگل، از بالا موقع پرواز کردن چقدر زیباست حرف می‌زدند.

بخوانید