Classic Layout

قصه-کودکانه-پریان-پتویی-برای-کالولو-خرگوشه

قصه کودکانه: پتویی برای کالولو خرگوشه

همه‌ی ما می‌دانیم پتو قطعه پارچه‌ی کلفتی است که برای گرم شدن، آن را مثل لحاف روی خودمان می‌اندازیم. در افریقا پتو را از پوست نوعی درخت درست می‌کنند. مردم، پوست این درخت را می‌کنند و آن را آن‌قدر می‌کوبند تا نرم شود.

بخوانید
قصه-کودکانه-مار-کوچولوی-تنها

قصه کودکانه: مار کوچولوی تنها || دوستی و مهربانی چقدر خوبه!

روزی روزگاری، زیر تخته‌سنگ بزرگی، مار کوچولویی با مادرش زندگی می‌کرد. هرروز صبح مادرِ مار کوچولو برای پیدا کردن غذا از لانه بیرون می‌رفت و شب برمی‌گشت. مار کوچولو مجبور بود تنهای تنها توی لانه تاریکشان بماند و منتظر برگشتن مادرش شود.

بخوانید
قصه-کودکانه-روشن‌ترین-خانه-دنیا

قصه کودکانه: روشن‌ترین خانه دنیا || میمون کوچولو و خورشید

میمون کوچولویی بود که دلش می‌خواست خورشید خانم شب‌ها بیاید و خانه‌اش را روشن کند. برای همین هم هرروز می‌رفت و روی تپه‌ای که خورشید از پشت آن بیرون می‌آمد می‌نشست و با خورشید حرف می‌زد...

بخوانید
قصه-کودکانه-درخت-کاج

قصه کودکانه: درخت کاج || هرچیز که خوار آید، یک روز به کار آید!

در جنگلی بزرگ و زیبا، درختان بسیار زیادی وجود داشتند. درخت هلو، درخت انار، درخت آلبالو و درخت گیلاس. همه‌ی این درختان، در بهار شکوفه می‌دادند و پرگل و زیبا می‌شدند و در تابستان با میوه‌های آبدار و خوشمزه‌شان، باعث خوشحالی حیوانات جنگل می‌شدند. فقط درخت کاج بود که میوه و شکوفه‌ای نداشت.

بخوانید
قصه-کودکانه-پریان-چرا-پسرِ-کالولو-ازدواج-نکرد

قصه کودکانه: چرا پسرِ کالولو ازدواج نکرد || شرایط یک همسر خوب!

کالولو، خرگوش پیر خیلی غصه می‌خورد. برای اینکه پسرش حاضر نمی‌شد ازدواج کند. يك روز پسرش را صدا زد، پیش خودش نشاند و گفت: «پسر عزیزم، من خیلی غصه می‌خورم که چرا تا تو حالا ازدواج نکرده‌ای؟»

بخوانید
قصه-کودکانه-پریان-کالولو-و-گربه-وحشی

قصه کودکانه: کالولو خرگوشه و گربه وحشی || رفیق واقعی!

گربه‌های وحشی خیلی بزرگ‌تر از گربه‌های اهلی هستند و در جنگل‌ها زندگی می‌کنند. این گربه‌ی وحشی که ما داستانش را می‌خواهیم بگوییم، نزديك يك دهکده زندگی می‌کرد. مردم دهکده خیلی مرغ و جوجه داشتند و گربه‌ی وحشی مرتب آن‌ها را می‌گرفت و می‌خورد.

بخوانید
قصه-کودکانه-پریان-کفتار،-بزغاله،-پلنگ-و-ذرت-یک-معما

قصه کودکانه: کفتار، بزغاله، پلنگ و ذرت || حل معمای بامزه!

این داستان درباره‌ی کفتار است. کفتار چند روزی بود که چیزی نخورده بود و احتیاج به غذا داشت. او يك روز صبح از دهکده‌اش بیرون آمد، قایقش را برداشت و از این‌طرف رودخانه به آن‌طرف رفت. طرف دیگر رودخانه که رسید قایقش را در محلی مخفی کرد و خودش وارد دهکده شد.

بخوانید
قصه-کودکانه-ریزه-میزه

قصه کودکانه: فندقی ریزه میزه || خوب غذا بخورید تا بزرگ بشید!

در خانه‌ای کوچک و زیبا، پسر خوب و باادبی زندگی می‌کرد که قد یک فندق بود. برای همین هم همه او را «فندقی» صدا می‌کردند. فندقی از این‌که کوچولو بود و بزرگ نمی‌شد خیلی غصه می‌خورد و ناراحت بود.

بخوانید