چند تا گربه با هم همبازی بودند. پشمک هر کاری کرد خوابش نبرد. او تصمیم گرفت ستارهها را بشمرد. یک، دو، سه ... ولی اصلاً خوابش نبرد که نبرد...
بخوانیدClassic Layout
قصه صوتی کودکانه: ماه و ستاره || با صدای: مریم نشیبا
زهرا کوچولو تا به آسمان نگاه نمیکرد خوابش نمیبرد. برای همین همیشه پشت بام میخوابید. او دلش میخواست روزها هم ماه را ببیند. اما یک شب ماه در آسمان نبود ...
بخوانیدقصه صوتی کودکانه: خورشید و گل سرخ || با صدای: مریم نشیبا
صبح شده بود و خورشید نورش را روی گل سرخ پاشید. ولی گل سرخ هنوز خوابش میآمد. او گلبرگش را روی صورتش کشید و خواست بخوابد. خورشید خانم وقتی فهمید که او دوست ندارد زود از خواب بیدار شود، چیزی در گوش گلهای دیگر گفت ...
بخوانیدقصه صوتی کودکانه: ساعت کوچولو || با صدای: مریم نشیبا
پیرمرد مزرعهدار یک ساعت باطری دار خریده بود. آقا خروسه با دیدن ساعت پیرمرد خیلی نگران و ناراحت شد. او با خودش گفت: من که صدای خوبی دارم. بالوپرهای قشنگی هم دارم. نکنه پیرمرد از دست من خسته شده؟ ...
بخوانیدقصه صوتی کودکانه: درخت تنها و رود باریک || با صدای: مریم نشیبا
درخت مهربانی بود که تکوتنها بود. اون چند روز بود که خیلی ناراحت بود چون آب رود دیگر به درخت نمیرسید. درخت مهربان داشت کمکم خشک میشد. اون تمام روز را فکر کرد تا بتواند هر طور شده آب رود را به ریشههایش برساند که ناگهان چند تا پرنده در آسمان دید ...
بخوانیدقصه کودکانه: پیچک کوچک || کوچولوها هم بزرگ میشن!
در باغچهی کوچک و سرسبزی که پر از گیاهان و گلها و درختان مختلف بود، روزی پیچک کوچکی، ساقهی نازک و ظریفش را از زیر خاک بیرون آورد و با خوشحالی به اطرافش نگاه کرد. همهجا سبز و زیبا بود.
بخوانیدقصه کودکانه: بابک و آرزوهای بزرگ || آرزوی مسافرت
یکی بود یکی نبود. در شهری قشنگ و سرسبز نزدیک کوههای بلند، پسر خوب و زرنگی زندگی میکرد به اسم «بابک». بابک پسر باادب و عاقلی بود. مامان و بابای بابک از او خیلیخیلی راضی بودند. چون بابک به حرف بزرگترها گوش میداد و همیشه از خواهر کوچکش مراقبت میکرد؛
بخوانیدقصه کودکانه: لباس تمیزم کو؟ || تمیز و مرتب باشیم!
«شبنم» دختر کوچولو و خوبی بود که فقط یک اخلاق بد داشت؛ او هیچوقت از وسایلش خوب مراقبت نمیکرد. عروسکهای شبنم، همیشه لباسهای پاره و صورتهای کثیف و موهای ژولیده داشتند.
بخوانیدشعرهای صوتی: پشت این پنجره ها / 31 دقیقه با مصطفی رحماندوست
مانند رودم من گاهی پر از غوغا گاهی بسی آرام خاموش و بیآوا باران دهد بر رود با قطرههایش جان باز از بخارِ رود پیدا شود باران ...
بخوانیدقصههای قرآن برای کودکان: حضرت هود || پیامبر قوم عاد
در روزگارهای بسیار قدیم و در زمانهای خیلی دور، سرانجام کافرانِ دوران نوح در بتپرستی و در ظلم و ستم خود باقی ماندند تا در پایان گرفتار طوفان شدند و شهر و دیارشان و خانهها و بتکدههایشان در زیر امواج طوفان غرق گردید و خانههاشان در زیر خاکها پنهان گشت.
بخوانید