Classic Layout

قصه-کودکانه-اموزنده-میهمان-روباه

قصه کودکانه آموزنده: میهمان روباه / گاهی باید حیله و مکر مثبت داشت

یکی بود یکی نبود. توی یک جنگل پر از درخت، خرس و گرگ و روباهی زندگی می‌کردند. روباه از دست خرس و گرگ بیچاره شده بود؛ چون هرچه شکار می‌کرد، آن دو به‌زور از او می‌گرفتند و روباه همیشه گرسنه می‌ماند.

بخوانید
قصه صوتی کودکانه: آقای لاغر + متن فارسی قصه / قصه گو: خاله مهناز 49# 1

قصه صوتی کودکانه: آقای لاغر + متن فارسی قصه / قصه گو: خاله مهناز 49#

آقای لاغر به طرز عجیب‌وغریبی لاغر بود. اگه به پهلو می‌چرخید، شما به‌سختی می‌تونستید اون رو ببینید و چیزی که اونو ناراحت می‌کرد، این بود که اون توی جایی زندگی می‌کرد به اسم «سرزمین تپل‌ها».

بخوانید
داستان-کوتاه-روسی-دست-راست-نوشته-الکساندر-ایسایه‌ویچ-سولژنیتسین

داستان کوتاه روسی: دست راست / نوشته:  الکساندر ایسایه‌ویچ سولژنیتسین ـ ظلم به خودی و بیگانه در حکومت استبداد

زمستانی که وارد تاشکند شدم، به‌راستی جز کالبدی در انتظار مرگ چیز دیگری نبودم؛ اما در این شهر، خانه‌های اجاره‌ای زندگی خود را به رویم گشود.

بخوانید
قصه کودکانه روستایی: دیگ کهنه / سرانجام حق ضعیفان از زورگویان گرفته می‌شود 2

قصه کودکانه روستایی: دیگ کهنه / سرانجام حق ضعیفان از زورگویان گرفته می‌شود

روزی بود و روزگاری بود. پیرمردی بود و پیرزنی بود. مزرعه‌ای بود. صاحب این مزرعه مرد بدجنسی بود. پیرمرد سال‌های سال بود که در این مزرعه کار می‌کرد و زحمت می‌کشید؛

بخوانید
قصه-کودکانه-روستایی-آموزنده-لانه‌ای-برای-گربه

قصه کودکانه آموزنده: لانه‌ای برای گربه / به فکر حل مشکلات خود و دیگران باشیم

یکی بود یکی نبود. مزرعه‌ای بود. توی این مزرعه، مرغ و جوجه‌ها توی لانه‌شان زندگی می‌کردند. گاو و گوساله و گوسفند و بره نیز توی طویله زندگی می‌کردند. سگ هم لانه‌ای کنار درِ خانه داشت؛ فقط گربه بود که جایی نداشت؛

بخوانید
قصه-کودکانه-روستایی-آموزنده-شلغم-پربرکت

قصه کودکانه روستایی: شلغم پربرکت / با تلاش و پشتکار و همکاری می توان به موفقیت رسید

روزی روزگاری، پیرمرد و پیرزنی با دو نوه‌ی کوچکشان در مزرعه‌ای زندگی می‌کردند. پیرمرد هرسال توی مزرعه‌اش یک‌چیز می‌کاشت: یک سال سیب‌زمینی، یک سال هویج، یک سال چغندر و آن سال هم تصمیم گرفت شلغم بکارد.

بخوانید
قصه-صوتی-خاله-مهناز-آسیاب-بچرخ-به-همراه-متن-قصه

قصه صوتی کودکانه: آسیاب بچرخ + متن فارسی قصه / قصه گو: خاله مهناز 48#

یکی بود یکی نبود. غیر از خدای مهربون هیچ‌کس نبود. در دهکده‌ای یک آسیاب بادی بود. هرروز باد می‌اومد و یک چرخ و دو چرخ و نیم چرخی به آسیاب می‌داد. آسیاب هم می‌خندید و تند و تند گندم‌ها را آرد می‌کرد.

بخوانید
قصه-صوتی-مریم-نشیبا-یک-روز-خوب-برای-فیل-کوچولو-به-همراه-متن-قصه

قصه صوتی کودکانه: یک روز خوب برای فیل کوچولو + متن قصه کودکانه /دیگران را مسخره نکنیم / قصه‌گو: خاله مریم نشیبا 54#

یه روز که فیل کوچولوی قصه مون اولین بار تو زندگیش، تنهای تنها، از خونه رفت بیرون تا گشتی تو جنگل بزنه، همین طور که داشت رو سبزه‌ها و علف‌ها قدم می‌زد و با خوشحالی به درخت‌ها و آسمون و ابرها و پروانه‌ها نگاه می‌کرد، صدایی شنید.

بخوانید
کاور-قصه-کهن-روسی-آش-تبر

قصه روسی: آش تبر / ترفند سرباز زرنگ و پیرزن خسیس 13#

سپاهی پیری برای گذراندن ایام مرخصی به زادوبوم خود می‌رفت. پاهایش از راه‌پیمایی زیاد به‌شدت درد می‌کرد و خود سخت گرسنه بود. چون به دهکده‌ای رسید، نخستین کلبه‌ای را که در برابرش یافت، در زد

بخوانید
کاور-قصه-کهن-روسی-واسیلیسای-خردمند

قصه روسی: واسیلیسای خردمند / افسانه «ایوان» پسر بازرگان #12

دهقانی مقداری گندم کاشت و چون هنگام درو فرارسید، محصول مزرعه‌اش به‌اندازه‌ای زیاد بود که به‌زحمت توانست آن را گردآورد. گندم را با ارابه به خانه برد، کوبید، پوستش را گرفت و در خانه‌اش انبار کرد.

بخوانید