Classic Layout

قصه-های-شیرین-فیه-ما-فیه-مولوی-راز-جهان‌گشایی-مغول‌ها

قصه های شیرین فیه ما فیه: راز جهان‌گشایی مغول‌ها

در اندرون آدمی، عشق و درد و بی‌قراری و خواسته‌ای است که اگر هزاران دنیا از آنِ او شود، بازهم آسایش و قرار نمی‌یابد. مردم در دانش و هنر و این‌همه پیشه پیچیده‌اند و باز آرامش ندارند، زیرا چیزی که دل آن‌ها می‌خواهد، به‌آسانی به دست نمی‌آید.

بخوانید
قصه-های-شیرین-فیه-ما-فیه-مولوی-عیسی-(ع)-در-زیر-باران

قصه های شیرین فیه ما فیه: عیسی (ع) در زیر باران

عیسی (علیه‌السلام) از بیابانی می‌گذشت که ناگهان بارانی تند باریدن گرفت. او رفت و در میان لانه‌ی شغالی پناه گرفت، اما از آسمان ندا آمد که: «از لانه‌ی آن شغال بیرون برو که توله‌هایش با بودن تو نمی‌آسایند.»

بخوانید
قصه-های-شیرین-فیه-ما-فیه-مولوی-دریا-دریا-آب-زُلال

قصه های شیرین فیه ما فیه مولوی: دریا دریا آب زُلال

مردی بود سخت لاغر و تکیده و کوچک، در دستگاه وزیر، او آن‌چنان لاغر بود که در نگاه دیگران به گنجشک کوچکی می‌مانست. همه به چشم حقارت در او نگاه می‌کردند و خدا را سپاس می‌گفتند از زیبایی خود؛

بخوانید
قصه-های-شیرین-فیه-ما-فیه-مولوی-پادشاه-و-دلقک

قصه های شیرین فیه ما فیه: پادشاه و دلقک

پادشاهی بر لب جویی نشسته بود دل‌تنگ و اندوهگین و نزدیکانش از او هراسان و ترسان، چراکه دل‌تنگی‌اش با هیچ نیرنگی گشوده نمی‌شد. پادشاه دلقکی داشت که با او مهربان بود. نزدیکان پادشاه از او خواستند که به نیرنگی پادشاه را بخنداند.

بخوانید