قوقولی خان کی بود؟ یک خروس بود؟ نه! آواز یک خروس بود. یک خروس بیمحل که از بس وقت و بیوقت خوانده بود، صدایش از او قهر کرده بود و رفته بود. رفته بود کجا؟ قصهاش کوتاه است.
بخوانیدClassic Layout
قصه کودکانه پیش از خواب: دکمه بازیگوش / دنیا دیدن بهتر از دنیا خوردن است
روی لباس مینا کوچولو سه تا دکمه بود. دکمهی وسطی شیطان و بازیگوش بود. آرام و قرار نداشت. تکان تکان میخورد و بازی میکرد. روزی از روزها آنقدر بازی کرد که شل شد. فقط به یک نخ آویزان بود. مینا هم حواسش نبود. چونکه توی حیاط سرگرم بازی بود.
بخوانیدقصه های شیرین فیه ما فیه: دختر زیبای سمرقند
هنگامیکه خوارزمشاه، سمرقند را محاصره کرده بود، ما در آن شهر زندگی میکردیم. در محلهی ما دختری زندگی میکرد، بسیار زیبا و فریبنده، آنچنانکه در همهی سمرقند دختری چون او نبود.
بخوانیدقصه های شیرین فیه ما فیه: جوی حرفهای تازه
سخن بهاندازه بیرون میآید. حرفهای من به آب میماند که میراب آن را به سویی روان میسازد. آب چه میداند که میراب او را به کجا میبرد، به خیارزار، کَلَمزار یا گلستانی؟
بخوانیدقصه های شیرین فیه ما فیه: نشانیِ درستِ دوست
کسی گفت: «من فلان مرد را خوب میشناسم، میخواهی نشانهاش را بدهم؟» گفتند: «بفرما!» گفت: «او خَرکچی من بود و دو گاو سیاه هم داشت.» شناختن و نشانی دادن مردم اینگونه است.
بخوانیدقصه های شیرین فیه ما فیه: پردهی مصلحت
همهی آرزوها، مهرها و دوستیهایی که آدمها دارند، از مهر به پدر و مادر و دوستان گرفته تا آسمانها، زمینها، باغها، خانهها، دانشها، پیشهها، غذاها و نوشیدنیها، همه سراسر جزئی از آرزوی حق است
بخوانیدقصه های شیرین فیه ما فیه: روی ماه، خط نوشتن
به پیامبر (ص) ازآنرو «اُمّی» نمیگفتند که نمیتوانست بنویسد و یا بخواند. ازاینرو به او می میگفتند که دانش او مادرزاد بود، نه اینکه آن را در جایی فراگرفته باشد.
بخوانیدقصه های شیرین فیه ما فیه: اسیران خوشبخت
پیامبر (ص) در جنگی اسیران بسیاری گرفته بود؛ همه دستوپابسته. در میان آنها یکی هم عموی او بود؛ عباس. اسیرانِ دربند، با ناتوانی و سرشکستگی گریه میکردند و مینالیدند؛
بخوانیدقصه های شیرین فیه ما فیه: نامهی نانوشتهی مجنون به لیلی
روزی مجنون خواست که نامهای برای لیلی بنویسد. پس قلم را برداشت و در خود فرورفت: «ای لیلی! چهرهی تو همیشه در چشمم جای دارد.
بخوانیدقصه های شیرین فیه ما فیه: پشت پردهی شب
شب دراز است برای راز گفتن و خواستن نیاز. چه خلوتی به دست آمده است امشب! بدون دردسر مردم و بی زحمت دوستان و دشمنان. خداوند پردهها را کشیده تا آدمها از دورویی در امان بمانند.
بخوانید