یک فلفل سبز دلمهای بود که صدایش میکردند: «آقا فلفلی.» آقا فلفلی یک عیب بزرگ داشت. عیبش این بود که زبان تندوتیزی داشت. هر حرفی که از دهانش بیرون میآمد، دلِ دوست و غریبه را میسوزاند.
بخوانیدClassic Layout
قصه کودکانه: سلطان برنجک در سرزمین کوبولی کوبولا
یک دانه برنج بود که وسط یک سینیِ گرد نشسته بود. به دوروبر نگاه میکرد و توی فکر بود. با خودش میگفت: «از اینطرف بروم، عدس است. از آنطرف بروم، نخود است. بالا بروم، لوبیاست، پایین بروم، ماش است. اینجا هم که بمانم، جایم توی دیگ آش است.
بخوانیدقصه کودکانه آموزنده: درسی برای موش کوچولوها / از زندگی درس بگیرید و فراموش نکنید
دو تا موش بودند کوچولو و موچولو، فسقلی و قلقلی. مادرشان خیلی دوستشان داشت. هرروز صبح، صدایشان میزد و هرچه را که بلد بود یادشان میداد. به آنها میگفت چه بکنند و چه نکنند تا موشهای خوشبختی شوند.
بخوانیدقصه کودکانه پیش از خواب: غولچه و دختر بادام / در زندگی فروتن باشید
یکی بود یکی نبود. یک غولچه بود که روزی یک دانه بادام میخورد و یک انگشتانه آب. یک روز آب و بادامش را نخورد. بادام را کاشت و با انگشتانه به آن آب داد. درخت بادامی سبز شد با سه شاخهی پربادام.
بخوانیدقصه صوتی کودکانه: پونه حرف بزن / مریم نشیبا
پدر پونه به سفر رفته بود. از وقتی پدر پونه به سفر رفته بود، پونه اصلاً حرف نمیزد. او خیلی مهربان بود و به حیوانات جنگل کمک میکرد.
بخوانیدقصه صوتی کودکانه: مشکل ننه مورچه / با صدای: مریم نشیبا
ننهمورچه به صحرا رفته بود تا برای مورموری دونه بیاره. ننهمورچه موقع برگشتن دید که یه تختهسنگ بزرگ دم در لونهاش افتاده.
بخوانیدقصه صوتی کودکانه: سنجابی کوچولویی که دوست داشت پرواز کند / مریم نشیبا
سنجاب کوچولو دلش میخواست بهجای دست، دو تا بال داشت تا پرواز کنه. سنجاب کوچولو شاخ و برگهای درختها رو کند و به دستاش بست تا بتونه پرواز کنه.
بخوانیدقصه کودکانه پیش از خواب: بزرگترین خانه، برای عنکبوت پادراز
یک عنکبوت پادراز بود که میخواست بزرگترین خانهی دنیا را برای خودش بسازد، بنابراین دو تا درخت بزرگ انتخاب کرد؛ یکی این سر دنیا، یکی آن سر دنیا. بعد هم رفت و نشست روی شاخهی درختی که این سر دنیا بود، و شروع کرد به تار تنیدن.
بخوانیدقصه کودکانه پیش از خواب: نخودک تنبل / تنبلی کار خوبی نیست!
یکی بود، یکی نبود. یک نخودک بود که خیلی تنبل بود. میخورد و میخوابید و دست به هیچ کار نمیزد. همهی کارها را ننهاش میکرد. هرچه ننهاش میگفت: «نخودک، بلند شو از خانه بیرون برو، کاری بکن، نانی به خانه بیاور»، به گوشش فرونمیرفت.
بخوانیدقصه کودکانه: کوتوله ناقلا و غول دندانطلا / زرنگی بهتر از زور است!
سه تا کوتوله بودند زرنگ و شجاع و ناقلا. میخواستند بروند به جنگ غول دندانطلا. آقا غوله، خواهر موطلاییِ آنها را دزدیده بود. چونکه میخواست با موهای طلایی او، دندان طلایش را خلال کند. این، عادت غول دندانطلا بود. دخترهای موطلایی را میدزدید و با تار موهایشان خلالدندان درست میکرد.
بخوانید