Classic Layout

قصه-کودکانه-برای-بچه-های-کوچک-ایپابفا-یک-مهمان-خیلی‌خیلی-کوچولو

قصه کودکانه: یک مهمان خیلی‌ خیلی کوچولو / فرزندآوری هدیه ای به فرزندان ماست

مادر قبل از رفتن، مریم را بغل کرد و بوسید. بعد دستی به سرش کشید و گفت: «مریم جان، دختر خوبی باش و مادربزرگ را اذیت نکن. من خیلی زود با یک مهمان خیلی کوچولو برمی‌گردم.

بخوانید
قصه-کودکانه-برای-بچه-های-کوچک-ایپابفا-چه-صدای-مهربانی

قصه کودکانه: چه صدای مهربانی / صدای قشنگ مادر

رودخانه‌ی پرآبی بود که از وسط جنگل سرسبزی می‌گذشت. در این رودخانه، ماهی‌ها، خرچنگ‌ها، لاک‌پشت‌ها و ... به خوبی و خوشی زندگی می‌کردند. یک روز، موجودی کوچک که دم دراز و سر تقریباً بزرگی داشت در رودخانه پیدا شد. این کوچولوی ناشناس که کمی شبیه ماهی‌ها بود در رودخانه شنا می‌کرد.

بخوانید
قصه صوتی کودکانه سحر کوچولو و عمع زینب (1)

قصه صوتی کودکانه: سحر کوچولو و عمه زینب / داستان یک پرستار با صدای: مریم نشیبا

عمه‌‌زینب پرستار بود. او با سحر کوچولو و مامان و باباش زندگی می‌‌‌‌‌کرد. عمه‌‌‌‌زینب خیلی مهربان بود. او با بیماران مهربانی می‌‌‌کرد. عمه وقتی به خانه می‌‌آمد، حسابی خسته بود، اما همچنان نمازش را می‌‌خواند.

بخوانید
قصه-کودکانه-برای-بچه-های-کوچک-ایپابفا-ماشین-کوچولوی-آقا-کوچولو

قصه کودکانه آموزنده: ماشین کوچولوی آقا کوچولو / با سر و صدای خود دیگران را ازار ندهیم

یک آقا کوچولو بود که یک ماشین کوچولو داشت. ماشین کوچولوی آقا کوچولو یک بوق کوچولو داشت. بوق کوچولو صدای بلندی داشت. صدایش این بود: «بیب، بوب... بیب، بوب...» آقا کوچولو، بوق کوچولوی ماشین کوچولویش را خیلی دوست داشت.

بخوانید