Blog Layout

قصه صوتی قدیمی: نیم وجبی ها، سه تا خرس کوچولو / با صدای هنرمندان قدیمی

قصه صوتی قدیمی نیم وجبی ها سه بچه خرس کوچولو مرتضی احمدی

توی یک شهر قشنگ، سه تا خرس کوچولو، زبر و رنگ، تپلی مپل، خوش بر و رو، همیشه در کنار هم بودند. یار غار هم بودند. لحظه ای از هم جدا نمی شدند. بدون هم حتی آب هم نمی خوردند. اسمهاشون، خرس دانا، خرس کاری و خرس زرنگ بود. خنده رو بودند و حراف بودند. اما امروز همگی پکر بودند. از دل همدیگه بی خبر بودند...

بخوانید

قصه صوتی کودکانه: سنجاب کوچولو / مریم نشیبا

قصه-صوتی-کودکانه-سنجاب-کوچولو630

توی جنگل بزرگی سنجابی با بچه کوچکش زندگی می کرد. بچه سنجاب یک روز از لانه بیرون آمد و توی جنگل به راه افتاد. توی جنگل سنجاب کوچولو به خرس و به فیل رسید و از اینکه آنها او را بچه سنجاب و یا سنجاب کوچولو صدا کردند، خیلی ناراحت شد.

بخوانید

قصه صوتی کودکانه: غذا خوردن مریم کوچولو / مریم نشیبا

قصه-صوتی-کودکانه-غذا-خوردن-مریم-کوچولو630

مریم کوچولو دختر خیلی خوب و با ادبی بود. اما یه عادت بدی داشت و آن هم تند غذا خوردن بود. مریم و خانواده اش به مهمانی دعوت شده بودند. مریم کوچولو توی مهمانی فراموش کرد که آرام غذا بخورد و خیلی دور بشقابش غذا ریخت.

بخوانید

قصه صوتی کودکانه: فقط برای خودم / مریم نشیبا

قصه-صوتی-کودکانه-فقط-برای-خودم-مریم-نشیبا-کاور

محسن اسباب بازی های زیادی داشت ولی خیلی دوست داشت فقط خودش با اسباب بازی ها بازی کند. یک روز دوست مادر محسن با پسر کوچکش به دیدن آنها آمدند. ناصر برای بازی به اتاق محسن آمد، اما محسن هیچ کدام از اسباب بازی هایش را به او نداد و ناصر ناراحت از اتاق بیرون آمد.

بخوانید

قصه صوتی کودکانه: قشنگ ترین خانه دنیا / مریم نشیبا

قصه-صوتی-کودکانه-قشنگ-ترین-خانه-دنیا-کاور

شبنم کوچولو خانه خودشان را خیلی دوست داشت. هر روز صبح به پرنده ها دانه می داد و عصرها خانم های محله برای خواندن قران جمع می شدند. یک روز پرنده ها برای خوردن آب و دانه به حیاط آنها نیامدند و بعد از ظهر هم خانم های محله خانه آنها جمع نشدند.

بخوانید

قصه صوتی کودکانه: باشگاه کتاب خرگوشی / مهناز محمدقلی

قصه صوتی کودکانه: باشگاه کتاب خرگوشی / مهناز محمدقلی 1

خانم کتابدار توی کتابخانه نشسته بود و از پشت عینک قرمزش به بچه هایی نگاه می کرد که از سرتاپا گوش بودند برای شنیدن یک قصه‌ی تازه. پشت پنجره یک خرگوش بود؛ اما نمی توانست نزدیکتر بیاید. خانم کتابدار هم نمی توانست ان را ببیند.

بخوانید

قصه صوتی کودکانه: زنبور کوچولو / مریم نشیبا

قصه-صوتی-کودکانه-زنبور-کوچولو630

توی دید و بازدید عید زنبور کوچولو با پدر و مادرش به عید دیدنی رفتند. زنبور کوچولو خیلی شیرینی خورد و دل درد گرفت. مادر زنبور کوچولو که دید اون نمی تواند راه برود به او گفت تا خانه باید پیاده راه بروی تا غذایت هضم بشود و دل دردت بهتر شود.

بخوانید

قصه صوتی کودکانه: درخت انار سحرآمیز: یک افسانه چینی / مهناز محمدقلی

قصه-صوتی-کودکانه-درخت-انار-سحرآمیز-کاور

خیلی خیلی پیش‌ها، قدیم‌ها، کنار یک دِه، دوتا برادر، توی یک کلبه‌ی گِلی که خیلی کهنه شده بود زندگی می کردند. تنها دارایی آنها یگ گاو بود و دو تکه زمین. برادر کوچکتر این گاو را خیلی دوست داشت.

بخوانید