توی یک شهر قشنگ، سه تا خرس کوچولو، زبر و رنگ، تپلی مپل، خوش بر و رو، همیشه در کنار هم بودند. یار غار هم بودند. لحظه ای از هم جدا نمی شدند. بدون هم حتی آب هم نمی خوردند. اسمهاشون، خرس دانا، خرس کاری و خرس زرنگ بود. خنده رو بودند و حراف بودند. اما امروز همگی پکر بودند. از دل همدیگه بی خبر بودند...
بخوانیدBlog Layout
قصه صوتی کودکانه: سنجاب کوچولو / مریم نشیبا
توی جنگل بزرگی سنجابی با بچه کوچکش زندگی می کرد. بچه سنجاب یک روز از لانه بیرون آمد و توی جنگل به راه افتاد. توی جنگل سنجاب کوچولو به خرس و به فیل رسید و از اینکه آنها او را بچه سنجاب و یا سنجاب کوچولو صدا کردند، خیلی ناراحت شد.
بخوانیدقصه صوتی کودکانه: غذا خوردن مریم کوچولو / مریم نشیبا
مریم کوچولو دختر خیلی خوب و با ادبی بود. اما یه عادت بدی داشت و آن هم تند غذا خوردن بود. مریم و خانواده اش به مهمانی دعوت شده بودند. مریم کوچولو توی مهمانی فراموش کرد که آرام غذا بخورد و خیلی دور بشقابش غذا ریخت.
بخوانیدقصه صوتی کودکانه: فقط برای خودم / مریم نشیبا
محسن اسباب بازی های زیادی داشت ولی خیلی دوست داشت فقط خودش با اسباب بازی ها بازی کند. یک روز دوست مادر محسن با پسر کوچکش به دیدن آنها آمدند. ناصر برای بازی به اتاق محسن آمد، اما محسن هیچ کدام از اسباب بازی هایش را به او نداد و ناصر ناراحت از اتاق بیرون آمد.
بخوانیدقصه صوتی کودکانه: قشنگ ترین خانه دنیا / مریم نشیبا
شبنم کوچولو خانه خودشان را خیلی دوست داشت. هر روز صبح به پرنده ها دانه می داد و عصرها خانم های محله برای خواندن قران جمع می شدند. یک روز پرنده ها برای خوردن آب و دانه به حیاط آنها نیامدند و بعد از ظهر هم خانم های محله خانه آنها جمع نشدند.
بخوانیدقصه صوتی کودکانه: باشگاه کتاب خرگوشی / مهناز محمدقلی
خانم کتابدار توی کتابخانه نشسته بود و از پشت عینک قرمزش به بچه هایی نگاه می کرد که از سرتاپا گوش بودند برای شنیدن یک قصهی تازه. پشت پنجره یک خرگوش بود؛ اما نمی توانست نزدیکتر بیاید. خانم کتابدار هم نمی توانست ان را ببیند.
بخوانیدقصه صوتی کودکانه: زنبور کوچولو / مریم نشیبا
توی دید و بازدید عید زنبور کوچولو با پدر و مادرش به عید دیدنی رفتند. زنبور کوچولو خیلی شیرینی خورد و دل درد گرفت. مادر زنبور کوچولو که دید اون نمی تواند راه برود به او گفت تا خانه باید پیاده راه بروی تا غذایت هضم بشود و دل دردت بهتر شود.
بخوانیدقصه صوتی کودکانه: یک شاخه گل / مریم نشیبا
توی یک مزرعه قشنگ لابلای خوشه های گندم چند شاخه گل قشنگ روییده بود و یاسمن که به همر اه نسترن، خواهرش، توی مزرعه قدم می زدند تصمیم گرفت که اون شاخه گل زیبا رو بچینه و با خودش به خونه بیاره.
بخوانیدقصه صوتی کودکانه: یک دسته گل برای مادر / مریم نشیبا
دختری به نام سحر با خانواده اش توی یک شهر کوچک زندگی می کرد. سحر یک خواهر و دو برادر بزرگتر داشت. روز تولد مادر سحر نزدیک می شد و بچه ها تصمیم گرفتند برای مادر هدیه بخرند.
بخوانیدقصه صوتی کودکانه: درخت انار سحرآمیز: یک افسانه چینی / مهناز محمدقلی
خیلی خیلی پیشها، قدیمها، کنار یک دِه، دوتا برادر، توی یک کلبهی گِلی که خیلی کهنه شده بود زندگی می کردند. تنها دارایی آنها یگ گاو بود و دو تکه زمین. برادر کوچکتر این گاو را خیلی دوست داشت.
بخوانید