قورباغهی سبز از صبح تا شب کنار برکه مینشست و از آواز خواندن بقیهی حیوانات ایراد میگرفت. او هیچوقت خودش آواز نمیخواند. اصلاً نمیدانست که میتواند آواز بخواند!
بخوانیدBlog Layout
قصه صوتی کودکانه: بهترین بازی / مریم نشیبا
احمد و مینا بیشتر وقتها با هم بازی میکردند. ماشینبازی، فوتبال، مهندسبازی و ... ولی مینا دلش خالهبازی میخواست...
بخوانیدقصه صوتی کودکانه: قاصدک مغرور / مریم نشیبا
قاصدکی بود که بهتازگی از شاخهاش جدا شده بود و دوست داشت همهچیز را ببیند و به جاهای دور سفر کند. قاصدک که خسته شد کنار گل سرخی نشست و صدای گریهای شنید. گل سرخ دلش برای دوستانش تنگ شده بود و چون نمیتوانست پیش آنها برود از قاصدک خواست تا پیغام او را ببرد؛
بخوانیدقصه صوتی کودکانه: قزل آلای کوچک / مریم نشیبا
قزلآلای کوچکی بود که توی دریاچه کوچکی زندگی میکرد. ماهی کوچولو با دیدن پرندهها آرزو میکرد که کاش میتوانست پرواز کند و هر بار برای امتحان کردن از آب بیرون میپرید. اما هرچقدر که قزلآلا تلاش میکرد نمیتوانست پرواز کند.
بخوانیدقصه صوتی کودکانه: فندق و نارگیل / مریم نشیبا
یک درخت نارگیل و یک درخت فندق کنار هم بودند. یک روز یک فندق و یک نارگیل از درخت افتادند و قل خوردند تا به هم رسیدند. نارگیل فکر میکرد که فندق یک نارگیل کوچک است و فندق هم فکر میکرد که نارگیل یک فندق بزرگ است.
بخوانیدقصه صوتی کودکانه: مداد رنگی ها / مریم نشیبا
توی جعبه کوچک مداد رنگیها شش رنگ کنار هم قرار داشتند. آبی، قرمز، سبز، زرد، صورتی و نارنجی. یک روز مداد رنگیها تصمیم گرفتند که باهم نقاشی بکشند بنابراین همه باهم بیرون آمدند و دست بکار شدند تا نقاشی بکشند.
بخوانیدپیشوایان هدایت: زندگی امام محمد باقر (علیهالسلام) برای کودکان و نوجوانان
پیشوای پنجم شیعیان، در اول رجب سال ۵۷ هجری قمری، چهار سال پیش از واقعه عاشورا در مدینه دیده به جهان گشود. پدرش امام سجاد (ع) و مادرش فاطمه، دختر امام حسن (ع) بود.
بخوانیدداستان های امام جواد علیه السلام: پیشوای بخشنده / قصه های امام نهم
امام نهم (ع) در دهم ماه رجب سال ۱۹۵ هجری، در شهر مدینه دیده به جهان گشود. پدر بزرگوار ایشان حضرت امام علی بن موسیالرضا (ع) و مادر گرامی آن حضرت، بانو «سبیکه»است.
بخوانیدقصه صوتی کودکانه: طوطی دم دراز / مهناز محمدقلی
اون هفته توی مدرسه هفتهی پرندگان بود. هفتهی مورد علاقهی من. هر روز تو کلاس اطلاعات جالبی درباره پرندگان یاد می گرفتیم. هرچیزی را که یاد گرفتم برای خانواده ام تعریف کردم. به مامان گفت: مرغ مگس خوار میتونه عقب عقب پرواز کنه!
بخوانیدقصه صوتی کودکانه: دلم برایت تنگ شده! / مهناز محمدقلی
زنبور کوچولو غمگین و غصه دار به لانه برگشت و یک گوشه کِز کرد. مادرش پرسید: چیه زنبورک؟ چرا پکری؟ زنبورک گفت: «از دست کرم ابریشم نازک نارنجی قهرو» و به درخت توت خیره شد...
بخوانید