Blog Layout

قصه صوتی کودکانه: اول همسایه ها / مریم نشیبا

قصه-صوتی-کودکانه-مریم-نشیبا-اول-همسایه-ها-کاور

خاله‌‌خانوم هر سال آش می‌‌پخت. مینا کوچولو و مامانش به کمک خاله‌‌‌خانوم رفتن. بوی آش همه‌‌جا رو پر کرده بود. خاله‌‌‌خانوم یه عالمه کاسه‌‌‌ی گل‌‌‌گلی رو آماده کرده بود تا برای همسایه‌‌‌ها ببره

بخوانید

قصه صوتی کودکانه: خاله برفی و سوپ هویج / مریم نشیبا

قصه-صوتی-کودکانه-خاله-برفی-و-سوپ-هویج-مریم-نشیبا

خاله‌‌‌برفی چند تا هویج چید تا با اونها سوپ هویج درست کنه. موش کوچولو سر راه، خاله‌‌برفی رو دید و از او یه هویج خواست. خاله‌‌‌برفی با مهربونی یه هویج به موشی داد. موشی هویج رو تیکه‌‌‌تیکه کرد و به بچه‌‌هاش داد...

بخوانید

قصه صوتی کودکانه: صدای آواز قورباغه / مریم نشیبا

قصه-صوتی-کودکانه-مریم-نشیبا-صدای-آواز-قورباغه-کاور

قورباغه‌‌ی سبز از صبح تا شب کنار برکه می‌‌‌نشست و از آواز خواندن بقیه‌‌‌ی حیوانات ایراد می‌‌‌گرفت. او هیچ‌‌وقت خودش آواز نمی‌‌‌خواند. اصلاً نمی‌‌دانست که می‌‌تواند آواز بخواند!

بخوانید

قصه صوتی کودکانه: قاصدک مغرور / مریم نشیبا

قصه-صوتی-کودکانه-قاصدك-مغرور

قاصدکی بود که به‌تازگی از شاخه‌اش جدا شده بود و دوست داشت همه‌چیز را ببیند و به جاهای دور سفر کند. قاصدک که خسته شد کنار گل سرخی نشست و صدای گریه‌ای شنید. گل سرخ دلش برای دوستانش تنگ شده بود و چون نمی‌توانست پیش آن‌ها برود از قاصدک خواست تا پیغام او را ببرد؛

بخوانید

قصه صوتی کودکانه: قزل آلای کوچک / مریم نشیبا

قصه-صوتی-کودکانه-قزل-آلای-كوچك

قزل‌آلای کوچکی بود که توی دریاچه کوچکی زندگی می‌کرد. ماهی کوچولو با دیدن پرنده‌ها آرزو می‌کرد که کاش می‌توانست پرواز کند و هر بار برای امتحان کردن از آب بیرون می‌پرید. اما هرچقدر که قزل‌آلا تلاش می‌کرد نمی‌توانست پرواز کند.

بخوانید

قصه صوتی کودکانه: فندق و نارگیل / مریم نشیبا

قصه-صوتی-کودکانه-فندق-و-نارگیل

یک درخت نارگیل و یک درخت فندق کنار هم بودند. یک روز یک فندق و یک نارگیل از درخت افتادند و قل خوردند تا به هم رسیدند. نارگیل فکر می‌کرد که فندق یک نارگیل کوچک است و فندق هم فکر می‌کرد که نارگیل یک فندق بزرگ است.

بخوانید

قصه صوتی کودکانه: مداد رنگی ها / مریم نشیبا

قصه صوتی کودکانه: مداد رنگی ها / مریم نشیبا 1

توی جعبه کوچک مداد رنگی‌ها شش رنگ کنار هم قرار داشتند. آبی، قرمز، سبز، زرد، صورتی و نارنجی. یک روز مداد رنگی‌ها تصمیم گرفتند که باهم نقاشی بکشند بنابراین همه باهم بیرون آمدند و دست بکار شدند تا نقاشی بکشند.

بخوانید