صدها سال پیشازاین، زن و مرد ثروتمندی در خانهی بزرگ و مجللی به سر میبردند...پول و ثروت آنها خیلی زیاد بود و البته آنها تمام پول و ثروت خود را بهوسیلهی تجارت و از راه کار و کوشش به دست آورده بودند.
بخوانیدBlog Layout
علاءالدین و چراغ جادو / برگرفته از جلد 59 مجموعه کتابهای طلایی
سالها پیش در کشور افسانهای چین، در آن زمان که هنوز خاقانها بر آن سرزمین حکومت میکردند و چین را دیواری بزرگی فراگرفته بود، پیرمرد خیاط گدایی به نام «نیکونخ» زندگی میکرد. این خیاط از مال دنیا فقط یک پسر به نام علاءالدین و یک زن داشت.
بخوانیددختر مهربان ستاره ها: داستان دورتا ، دختر مهربان
در کنار جنگل انبوهی که پر از حیوانات زیبای کوچک و بزرگ بود یک کلبهی روستایی چوبی قرار داشت که در آن دو دختر جوان به نامهای «دورتا» و «ماری» زندگی میکردند.
بخوانیدمجموعه قصه: دختر مهربان ستاره ها / جلد 59 مجموعه کتاب های طلایی
این کتاب دربردارندهی دو قصه است: - دختر مهربان ستارهها / - علاءالدین و چراغ جادو
بخوانیدقصه های صوتی کودکانه با صدای مریم نشیبا / 3 ساعت و 34 دقیقه
مجموعه 19 قصه صوتی کودکانه با صدای مریم نشیبا
بخوانیدقصه صوتی کودکانه: قول آقا خروسه / با صدای: مریم نشیبا
آقا خروس قصهی ما در شهربازی حیوانات صاحب یک چرخوفلک کوچک بود. یک روز که باران باریده بود، آقا خروسه لباس گرم نپوشیده بود.
بخوانیدقصه کودکانه: مهمان شاهچراغ / به یاد شهیدان مظلوم حرم شاهچراغ (ع)
رفته بود شاهچراغ زیارت کند. قبل از ورود، همیشه جلوی در حرم میایستاد و به ضریح نگاه میکرد. با چشمانش از آقا اجازهی ورود میگرفت. میدانست که حرم، خانهی پیغمبر و اهلبیت است.
بخوانیدقصه های قشنگ فارسی: مرغ ماهیخوار / سرانجام دروغ و حیله گری
در زمانهای خیلی قدیم مرغ ماهیخواری در بالای کوه بزرگی زندگی میکرد. در دامنهی آن کوه دریاچهی کوچک و قشنگی قرار داشت که داخل آن گروه بیشماری ماهی در کنار یکدیگر میزیستند.
بخوانیدقصه های قشنگ فارسی: شتر گمشده / فریب دشمن را نخور!
حکایت کردهاند که در زمانهای خیلی قدیم، در نیزار دورافتادهای شیری زندگی میکرد. شغال و گرگ و کلاغی هم در نزد آن شیر میزیستند که جیرهخوار شیر بودند، یعنی هرگاه شیر طعمهای به چنگ میآورد، ابتدا خودش بهاندازهی کافی از آن طعمه میل میکرد و بعد بقیهی آن را برای شغال و گرگ و کلاغ بهجا میگذاشت
بخوانیدقصه های قشنگ فارسی: دختر دریا / مرد زاهد و ماهی کوچولو
در زمانهای خیلی خیلی قدیم، در کنار یک جنگل سرسبز و انبوه مرد زاهدی زندگی میکرد. کلبهی کوچک و فقیرانهی زاهد در نزدیکی جنگل قرار داشت. او روزها به جنگل میرفت و پرندگان و یا حیواناتی را که مریض بودند معالجه میکرد و شبها در کلبهی خود به عبادت مشغول میشد...
بخوانید