لاکپشت کوچولوی داستان ما دوست داشت کارهایی را انجام بدهد که مناسب او نبود. مثلاً دوست داشت مثل آهو بدود و یا پرواز کند و لاک سنگینش مانع این کار میشد.
بخوانیدBlog Layout
قصه صوتی کودکانه: آجر کوچولو خیلی مهمه / هر چیز به جای خویش نیکوست
خانهی کوچکی بود که با آجرهای صاف و منظم ساخته شده بود. توی آن خانه دختر کوچکی به نام سمیرا هم زندگی میکرد. بین آجرهای آن خانه مدتی بود بحث پیش آمده بود.
بخوانیدقصه صوتی کودکانه: قایق کاغذی / مریم نشیبا
نسیم کوچولوی داستان ما تشت قرمزی را پر از آب کرده بود و چند قایق کاغذی را درست کرده بود و داخل آب انداخته بود. آب قطع شده بود و مادر نسیم کوچولو به او پیشنهاد داد تا آب تشت را داخل گلدان بریزد.
بخوانیدقصه صوتی کودکانه: قشنگ ترین جای زمین / مریم نشیبا
مزرعهی داستان ما کوچک بود و مرغ و خروس مزرعه تصمیم گرفته بودند به قشنگترین جای زمین بروند و همانجا خانه بسازند. حیوانات دیگر در مزرعه ماندند؛ اما خانم مرغه و آقا خروسه راهی شدند.
بخوانیدقصه صوتی کودکانه: مهمون های ناخونده / مریم نشیبا
نزدیک جنگلی ،خانهی یک پیرزن قرار داشت. پیرزن تنها بود و کسی را نداشت و روزها زیر درخت آلبالو نزدیک خانهاش مینشست و به صدای پرندهها گوش میداد. یک شب صدای شرشر بارون توی کلبهی پیرزن پیچید.
بخوانیدقصه کودکانه پیش از خواب: غاز طلایی / خوش قلب و مهربان باش
مردی سه پسر داشت. اسم کوچکترین پسرش را «کودن» گذاشته بودند. آنها به او اجازه نمیدادند دست به کاری بزند و همیشه او را نادیده میگرفتند. روزی پدر، پسر اول را به جنگل فرستاد تا چوب بیاورد.
بخوانیدقصه کودکانه: استخوان آوازه خوان / خون مظلوم گریبان ظالم را می گیرد
روزی روزگاری، سرزمینی بود که هیچکس در آنجا آسایش و راحتی نداشت. گرازی وحشی مزارع کشاورزان را خراب میکرد دامهای آنها را میکُشت و شکم مردم را با دندانهایش پاره میکرد.
بخوانیدقصه کودکانه: پرنده ی گمشده / وفاداری و اتحاد رمز پیروزی
روزی روزگاری جنگلبانی بود که همسرش مرده بود و او با پسر کوچکش زندگی میکرد. روزی از روزها، او به دنبال شکار به جنگل رفت. همینکه وارد جنگل شد، صدای جیغی را شنید. به دنبال صدا رفت تا به یک درخت بلند رسید.
بخوانیدقصه کودکانه: ششنفری از عهدهی هر کاری برمیآییم / اتحاد رمز پیروزی
روزگاری، سربازی بود که بیشتر عمرش را در جنگ گذرانده بود. او در جنگ با شجاعت جنگیده بود و وقتی جنگ تمام شد سه سکهی ناقابل به او دادند و او را مرخص کردند.
بخوانیدقصه کودکانه پیش از خواب: ماهی دیل / سزای پرحرفی و فضولی
مدتها بود که ماهیها از زندگی در آب ناراضی بودند و میگفتند که چرا نباید در سرزمین ما نظم و ترتیب وجود داشته باشد. هیچ ماهیای مراعات دیگری را نمیکند، هر جا که خودش بخواهد به چپ و راست شنا میکند...
بخوانید