Blog Layout

قصه تصویری کودکانه: مرهم پری / پرستار مهربان

قصه-تصویری-کودکانه-فارسی-مرهم-پری

مارگا گودی پرستاری بود که از افراد مریض و نوزادان پرستاری می‌کرد. نیمه‌های یک شب از خواب بیدار شد و وقتی به طبقه‌ی پایین رفت، مرد غریبه‌ای را دید که ازش خواست تا به خانه‌اش بیاد؛ چون همسرش مریض بود و نمی‌توانست از بچه مواظبت کند.

بخوانید

قصه تصویری کودکانه: نقاش نابینا

قصه-تصویری-کودکانه-فارسی-نقاش-نابینا

روزی روزگاری در شهری کوچک یک زوج جوان به نام‌های استنلی و مگان زندگی می‌کردند. استنلی نقاش بود و نقاشی‌هایش را توی بازار می‌فروخت؛ اما کارهای او فروش خوبی نداشت و برای همین، به‌سختی پول درمی‌آورد.

بخوانید

قصه تصویری کودکانه: نیکسی برکه آسیاب / داستان یک صدای ترسناک

قصه-تصویری-کودکانه-فارسی-نیکسی-برکه-آسیاب

روزی روزگاری در نزدیک یک دهکده برکه‌ای بود که یک نیکسی (پری آب) در کنار آن زندگی می‌کرد. در آن دهکده مرد جوانی به نام آرتور به همراه همسرش آبیگیل زندگی می‌کرد. پری آب هر شب به خواب آرتور می‌رفت و با صدایی ترسناک از او می‌خواست که به سوی او برود

بخوانید

قصه کودکانه: ننه سرما / دختر مهربان در سرزمین خوشبختی

قصه-های-شب-برای-کودکان-ایپابفا-ننه-سرما

زنی بود که شوهرش مرده بود و دو دختر داشت. یکی از دخترها زرنگ و زیبا و دختر دیگر زشت و تنبل بود. دختر زشت، دختر واقعی بیوه‌زن بود و دختر زیبا، دختر شوهرش. برای همین بیوه‌زن او را دوست نداشت و مجبورش می‌کرد تا همه‌ی کارهای سخت خانه را به‌تنهایی انجام بدهد.

بخوانید

قصه کودکانه: سه ارثیه / پدری که راه ثروت را به فرزندانش آموخت

قصه-های-شب-برای-کودکان-ایپابفا-سه-ارثیه

مردی سه پسر داشت. روزی سه پسرش را صدا کرد و به اولی یک خروس، به دومی یک داس و به سومی یک گربه داد. بعد به آن‌ها گفت: «من دیگر پیر شده‌ام و مرگم نزدیک است. برای همین می‌خواهم آینده‌ی شما را تأمین کنم.

بخوانید

قصه کودکانه: گل میخک / پسری که آرزوهایش برآورده می شد

قصه-های-شب-برای-کودکان-ایپابفا-گل-میخک

روزی، روزگاری حاکمی زندگی می‌کرد که فرزند نداشت. زن او هرروز به باغ می‌رفت و به درگاه خدا التماس می‌کرد که فرزندی به او بدهد. عاقبت فرشته‌ای از آسمان آمد و به او گفت: «خوشحال باش که به‌زودی خداوند پسری به تو می‌بخشد که هر آرزویی بکند، آرزویش برآورده می‌شود.»

بخوانید