Blog Layout

قصه کودکانه: مهمانی / عروسکم خوشگلم قهر نکن!

قصه-کودکانه-مهمانی-

آن شب قرار بود برویم خانه خاله کوکب. مادرم به من گفت: «زهرا جان، زود باش برو و لباس‌هایت را بپوش!» من رفتم تا لباس‌هایم را بپوشم که یک‌دفعه، چشمم به دوستم افتاد. دوستم را که می‌شناسید. چاقالو کوچولو را می‌گویم. او توی کمد نشسته بود و اخم‌هایش را در هم کرده بود.

بخوانید

قصه کودکانه: دوست کوچک من / چاقالو عروسک من

قصه-کودکانه-دوست-کوچک-من

چاقالو کوچولو دوست کوچک من است. او خیلی مهربان است. من این اسم را برایش گذاشته‌ام. چون او با اینکه کوچولوست، خیلی چاق است. وقتی دستم را روی سرش می‌کشم، گوش‌هایش را بالا می‌گیرد و هی تکان تکان می‌دهد.

بخوانید

قصه کودکانه: نصفِ نصفِ نصفه ی یک لقمه / با پرنده ها مهربان باش

قصه-کودکانه-نصفِ-نصفِ-نصفه-ی-یک-لقمه

فاطمه خانم، یک دختر کوچولو بود که خیلی گرسنه بود. مادرش یک لقمه نان و پنیر به او داد و گفت: «برو توی حیاط، زیر آفتاب بنشین و بخور.» فاطمه خانم لقمه‌اش را گرفت و آمد به حیاط. زیر آفتاب نشست و خواست آن را بخورد.

بخوانید

قصه کودکانه: از چی بترسم از چی نترسم؟

قصه کودکانه: از چی بترسم از چی نترسم؟ 2

سحر بود. جوجه کوچولو از تخم درآمد. به دورو برش نگاه کرد. مادرش را ندید. ترسید و لرزید. این‌طرف و آن‌طرف دوید. خانم مرغه از راه رسید. گفت: «چیه، چی شده عزیز دلم، دسته‌گلم؟ از کی می‌ترسی؟ از چی می‌لرزی؟»

بخوانید

قصه کودکانه: زنبورک وزوزی / بهترین دوست و همبازی من

قصه-کودکانه-زنبورک-وزوزی

یکی بود، یکی نبود. یک زنبورک وزوزی بود که دنبال همبازی می‌گشت. یک روز پر زد و رفت تا رسید به یک شاپرک نازنازی. سلام کرد و گفت: «من زنبور وزوزیم. دنبال یک همبازیم. شاپرک نازنازی، می‌شوی با من همبازی؟»

بخوانید