یک روز حیوانات جنگل از خواب بیدار شدند و متوجه شدند که دم ندارند. یکی دم همه انها را دزدیده بود ...

یک روز یک لک لک نامه رسان یک بچه فیل گوش دراز را به سیرک آورد. اسم این بچه فیل دامبو بود و گوش هایش خیلی دراز بود. آنقدر دراز که می توانست با گوش هایش پرواز کند ...

آقاخرسه توی غارش خوابیده بود که خانم خرسی بیدارش کرد تا بره دنبال غذا. اما روباه حیله گر اونو فریب داد تا بره عسل زنبورها رو بدزده و این هم عاقبتش ...

شاهزاده موطلایی از آن دسته شاهزاده ها بود که وقتی بچه بود گم شد و هیچکس نمی دانست که شاهزاده است. اما بالاخره موفق شد با دختر پادشاه عروسی کند و یک شاهزاده واقعی شود ...

خیر و شر دو دوست بودند که از کودکی با هم در ارتباط بودند اما شر همیشه از خیر کینه به دل داشت چون شر همیشه بد بود و خیر همیشه خوب بود و همه او را دوست داشتند. تا اینکه یک روز خیر و شر با هم همسفر شدند ...

خرگوش های جنگل از دست آزار و اذیت های روباه حیله گر در عذاب بودند. روباه بچه هایشان را می خورد و هیچکس جرئت مبارزه با روباه را نداشت تا اینکه یک روز خرگوش پیر نقشه بزرگی برای شکست روباه کشید ...

دخترک خیالباف قصه دختر چوپانی است که به جای اینکه عقلش را به کار بیندازد، مدام در خواب و خیال است و همین خیالبافی هم کار دستش می دهد ...

شب سال نو بود.همه جا برف آمده بود و هوا خیلی سرد بود.همه خوشحال بودند و در خانه های گرمشان منتظر تحویل سال نو بودند.اما فقط یک بچه هنوز توی خیابان بود: دخترک کبریت فروش ...

قصه «دکتر جنگل» قصه روباه نادانی است که خودش را دکتر معرفی می کند و باعث می شود حال حیوانات بیمار بدتر شود. حیوانات هم تلافی می کنند و روباه را حسابی ادب می کنند...

روزی روزگاری خرگوش و سنجاب و موش، شاد و خرم در جنگلی زندگی می کردند تا اینکه گربه سیاه بدجنسی به آن جنگل آمد و آرامش آنها را به هم زد ...