فرزانه کوچولو، همانطور که مشغول بازی با عروسکهایش بود، شعر میخواند و صدایش به گوش برادرش فرهاد که گوشهی اتاق نشسته بود و کتابی در دست داشت میرسید. فرزانه میخواند:
بخوانیدBlog Layout
داستان کودکانه: كتاب قصهای براي قندونك
فصل پاييز بود. در جنگل سبز جنبوجوشی به پا بود. تمام بچههای حيوانات به مدرسه میرفتند تا سر كلاس خانم گوزن بنشينند و باسواد شوند.
بخوانیدقصه کودکانه و آهنگین: خرگوش سفيد، خرگوش سياه
خرگوش سفيد به خرگوش سياه گفت: «بيا بريم گردش.» خرگوش سياه گفت: «كجا بريم؟» خرگوش سفيد گفت: «توي جنگل.» خرگوش سياه گفت: «باشه، بريم گردش كنيم، بازي كنيم. دلهامونو راضي كنيم.»
بخوانیدقصه کودکانه و آموزنده: رنگهای زیبای برگها
فصل بهار بود. درختها پر از برگهای سبز و شکوفههای سفید و صورتی بودند. گنجشک کوچولو روی درختها مینشست و همراه پرندههای دیگر آواز میخواند.
بخوانیدداستان کودکانه و آموزنده: غذا برای پرنده ها
امیرحسین پرندهها را خیلی دوست دارد. دلش میخواهد در روزهای سرد زمستان برایشان خردهنان بریزد تا بخورند؛ اما آنها در آپارتمان زندگی میکنند و حیاط و باغچه ندارند تا در آنجا برای پرندهها خردهنان بریزند.
بخوانیدداستان آموزنده: آسانسور عصبانی! برای کودکان
امیرحسین یک پسر کوچولوی 5 ساله است که با پدر و مادرش در یک مجتمع مسکونی 5 طبقه زندگی میکند. آپارتمان آنها در طبقهی پنجم است.
بخوانیدقصه کودکانه: قصه مهتاب و ستاره
مهتاب کوچولو دختر کوچولوی نازیه که در یک خانهی کوچک با مامان و باباش زندگی میکند. او آسمان را خیلی دوست دارد. شبها قبل از خواب به ستارههای آسمان نگاه میکند و با آنها حرف میزند.
بخوانیدقصه کودکانه: خانوادهی میمونها
توی جنگل سبز حیوانات زیادی زندگی میکردند. یک روز میمون کوچولویی تکوتنها به جنگل سبز آمد. او هیچکس را نداشت. پدر و مادرش را آدمها شکار کرده و به باغوحش برده بودند؛
بخوانیدداستان کودکانه: کفش های سوت سوتی رامین کوچولو
رامين خيلي كوچولو بود. تازه میتوانست دستش را به ديوار بگيرد و چند قدم بردارد. كمي كه میایستاد، تعادلش را از دست میداد و به زمين میخورد. مامان و باباش خوشحال بودند كه بچهشان بزرگ شده و میتواند روي پاهاي خودش بايستد.
بخوانیدقصه کودکانه: بلبل تنها
در باغ بزرگی پرندگان زیادی زندگی میکردند. آنها در باغ زندگی میکردند و آواز میخواندند. در فصل بهار وقتی درختان پر از شکوفههای رنگارنگ میشدند، پرندهها با شادی به پرواز درمیآمدند و روی شاخههای درختان مینشستند و زیباتر از همیشه، آواز میخواندند.
بخوانید