من با تو، تو با من میبینم، میبینی
بخوانیدBlog Layout
شعر کودکانه «پدربزرگ» سروده: افسانه شعبان نژاد
پدربزرگو دوست دارم اون منو خیلی دوست داره
بخوانیدشعر کودکانه «دریای آشغال» سروده: مریم زرنشان
دریای آبی خاکستری رنگ دیگر ندارد ماهی و خرچنگ
بخوانیدشعر کودکانه «من می توانم» سروده: شکوه قاسم نیا
من میتوانم آماده سازم کیف و کتابم
بخوانیدشعر کودکانه «ماسک های کثیف» سروده مهری طهماسبی دهکردی
بعضیها ماسک کثیف میندازن روی زمین
بخوانیدداستان کوتاه غمانگیز «یک چشم»
مادرم تنها یک چشم داشت. در تمام عمرم از او متنفر بودم زیرا او باعث خجالت من میشد.
بخوانیدداستان کوتاه «حرفهایی برای نگفتن » / مهسا آذریان
داشتم با چندش به پاهاي خیس و گِلِیم نگاه میکردم. برگشت سمتم و گفت: «قشنگ نیست؟» چی؟ بارون! بارون رو میگم دیگه! قشنگ نیست؟
بخوانیدداستان کوتاه عاشقانه «تنهایی مطلق»
عشق هرگز فراموش نمیشود ممکن است گاهی کوچک شود، خرد شود و یا به کم رنگترین حالت ممکن درآید ولی هرگز از بین نمیرود. درگوشهای از ذهن یا در تکهای از قلب باقی میماند.
بخوانیدداستان کوتاه «پنجره» / ابوالفضل یرافی
میکاییل روی صندلی چوبیاش، پشت میز مربعی جلا خورده، روبروی پنجره باز آپارتمان کوچک و بدون ظرافتش نشسته بود. چهرهاش مانند شهرش سرد بود. شهری پر جمعیت و کم نور و بدبو. شهری با مناظر تکراری.
بخوانیدداستان کوتاه «اگه از دستت بدم، چی میشه؟» / جمشید محبی
ما داشتیم نمایشنامهی «داستان خرسهای پاندا به روایت یک ساکسیفونیست که دوست دختری در فرانکفورت دارد» را دورخوانی میکردیم. او نقش مرد را میخواند و من نقش دختر را.
بخوانید