روزی روزگاری، یک خرس و یک گرگ در جنگلی کنار یکدیگر قدم میزدند. در حین قدم زدن آواز زیبایی به گوش خرس رسید
بخوانیدBlog Layout
افسانهی مردی در پوست خرس / قصهها و داستانهای برادران گریم
یکی بود یکی نبود، جوانی بود که سری پرشور و دلی نترس داشت. به سربازی رفت، راهی جبهه جنگ شد و در سختترین شرایط نبرد همیشه پیشتاز و جلودار بود.
بخوانیدافسانهی قصر شیر / قصهها و داستانهای برادران گریم
یکی بود یکی نبود، بازرگانی بود که سه دختر داشت و به اجبار باید به سفری طولانی میرفت و آنها را تنها میگذاشت.
بخوانیدافسانهی دو هدیه از یک پری / قصهها و داستانهای برادران گریم
در روزگاران خیلی قدیم که پریها هم مثل آدمها روی کره زمین زندگی میکردند، پری نیک نهادی در جایی دوردست سرگردان و خسته و مانده میگشت
بخوانیدافسانهی روباه و غازها / قصهها و داستانهای برادران گریم
روزی روزگاری، روباهی وارد علفزاری شد که گلهای از غازهای چاق و چله شاد و بی خیال داشتند در آن میچریدند.
بخوانیدافسانهی بچههای طلایی / قصهها و داستانهای برادران گریم
در روزگاران بسیار قدیم، در کلبه ای کوچک ماهیگیری باهمسرش زندگی میکرد. آنها غیر از ماهی ای که ماهیگیر صید میکرد چیزی برای خوردن نداشتند.
بخوانیدافسانهی برادر فرولیک / قصهها و داستانهای برادران گریم
پادشاه یکی از سرزمینها مدتی بس طولانی در جنگ و جدال بود تا اینکه عاقبت صلح فرارسید و چون به سربازان احتیاجی نبود آنان را اخراج کرد.
بخوانیدافسانهی خاکسپاری خروس / قصهها و داستانهای برادران گریم
روزی روزگاری، یک مرغ و یک خروس برای جمع کردن فندق به کوه رفتند، آنها از پیش قرار گذاشته بودند که هر کس اولین فندق را پیدا کرد آن را با دیگری تقسیم کند.
بخوانیدافسانهی جن آبی / قصهها و داستانهای برادران گریم
روزی، برادر و خواهر کوچکی کنار چاهی بازی میکردند، اما بی احتیاطی کردند و داخل چاه افتادند.
بخوانیدافسانهی گوشهای برای پدربزرگ پیر / قصهها و داستانهای برادران گریم
یکی بود یکی نبود، پیرمردی بود که با پسر و عروسش زندگی میکرد. چشم پیر مرد کم نور بود، گوشش کر بود و وقتی راه میرفت زانوانش میلرزید.
بخوانید