سیصد سال قبل از تولد حضرت مسیح، زنی بود که دوازده پسر داشت. او چنان فقیر و تنگدست بود که ...
بخوانیدBlog Layout
قصهی گل رز / قصهها و داستانهای برادران گریم
زن فقیری بود که دو فرزند داشت، پسر کوچکتر هرروز به جنگل میرفت و هیزم جمع میکرد.
بخوانیدقصهی بیوه پیر / قصهها و داستانهای برادران گریم
در یک شهر بزرگ بیوهای پیر زندگی میکرد. او هر شب تنها در اتاقش مینشست
بخوانیدقصهی سه شاخه سبز / قصهها و داستانهای برادران گریم
یکی بود یکی نبود، زاهدی گوشهنشین بود که در کوهپایهای نزدیک جنگل زندگی میکرد.
بخوانیدقصه: فقر و فروتنی آدم را به بهشت میبرد / قصهها و داستانهای برادران گریم
یکی بود یکی نبود، شاهزادهای بود که غمگین و ناراحت برای قدم زدن به کشتزارهای اطراف رفت.
بخوانیدافسانهی ژوزف مقدس در جنگل / قصهها و داستانهای برادران گریم
یکی بود یکی نبود، غیر از خدا هیچکس نبود. زنی بود که سه دختر داشت. دختری که از همه بزرگتر بود بداخلاق و خنگ بود
بخوانیدافسانهی داستان دروغین / قصهها و داستانهای برادران گریم
میخواهم چیزی برایت تعریف کنم؛ من یک جفت مرغ بریان دیدم که بهسرعت پرواز میکردند،
بخوانیدافسانهی ماه / قصهها و داستانهای برادران گریم
در روزگاران گذشته سرزمینی بود که شبهایش همیشه تاریک و ظلمانی بود، گویی آسمان پردهای سیاه بر آن افکنده باشد.
بخوانیدافسانهی خرده نان روی میز / قصهها و داستانهای برادران گریم
روزی مردی روستایی به توله سگهای کوچک گفت: - بیایید توی اتاق پذیرایی و هرچه دلتان میخواهد از خرده نانهای روی میز بخورید
بخوانیدافسانهی یک روستایی در بهشت / قصهها و داستانهای برادران گریم
روزی روزگاری، یک روستایی پرهیزکار به رحمت ایزدی پیوست. او راهی بهشت شد و به پشت در آن رسید.
بخوانید