در ایام جوانی زخمی به اندازه کف دست روی ران چپم پیدا شد، هر سال در فصل بهار این زخم دهان باز کرده و از آن چرک و خون بیرون میریخت
بخوانیدBlog Layout
داستانهای امام زمان (عج): صحرای عرفات و دیدار مولا!
با یکی از دوستانم مشغول ادای مناسک حجّ بودیم، تا این که به صحرای عرفات رفتیم
بخوانیدداستانهای امام زمان (عج): پول حجّ و فاسق؟!
من دو پسر داشتم. یکی صالح بود و ابو الحسن نام داشت و به غسل مردگان اشتغال داشت. ولی پسر دیگرم ناصالح و منحرف و به دنبال گناه بود.
بخوانیدداستانهای امام زمان (عج): ولی عصر علیه السلام و نصب حجر الاسود!
قرامطه - که پیروان احمد بن قرمط بودند - اعتقاد داشتند که او (احمد بن قرمط) امام زمان است!! آنها به مکّه حمله کرده و حجر الاسود را ربودند
بخوانیدداستانهای امام زمان (عج): چرا تردید؟
شهر قم از کنترل خلیفه خارج شده بود و هر شخصی را برای تصدّی منصب حکمرانی میفرستادند، مردم از ورود او جلوگیری نموده و با او میجنگیدند.
بخوانیدداستانهای امام زمان (عج): سرانجام توفیق دیدار حاصل شد!
در کوفه پیرمرد رختشویی بود که بسیار اهل زُهد و عبادت بوده و سیاحت بسیار مینموده، و در جست و جوی خبر و نشانی از حضرت حجّت علیه السلام بود.
بخوانیدداستانهای امام زمان (عج): نامهای در کنار قبر مطهّر!
به خاطر جنگی که به وقوع پیوست بود جدم، ورّام بن ابی فراس از حلّه به کاظمین پناه برده و در حدود پنجاه و یک روز در آن جا اقامت نمود.
بخوانیدداستانهای امام زمان (عج): آرزوی زیارت مهدی علیه السلام!
من از خدا میخواستم که به زیارت مهدی علیه السلام نائل شوم. شبی در خواب دیدم که در فلان وقت او را مشاهده خواهم کرد.
بخوانیدداستانهای امام زمان (عج): نوجوان ماه سیما!
گروهی از مفوضه و مقصّره، کامل بن ابراهیم مدنی را برای مناظره نزد امام حسن عسکری علیه السلام فرستادند.
بخوانیدداستانهای امام زمان (عج): دعوت مولای خود را بپذیرید!
بعد از رحلت امام حسن عسکری علیه السلام عدّهای از مردم قم به سامرا آمدند، آنها اموالی را به همراه خود آورده بودند
بخوانید