همسایه ملانصرالدین با ناراحتی نزد وی آمد. به او گفت: ملای عزیز، همانطور که میدانی من یک مرغدانی بزرگ دارم.
بخوانیدBlog Layout
غذای مجانی / یک داستان انگیزشی
مردی وارد رستورانی شد و دستور غذای مفصلی داد. پس از سیر شدن، مدیر رستوران را صدا زد و گفت: من دیناری ندارم ...
بخوانیدنکات باریکترازمو / مجموعه جملات انگیزشی
کسانی که به بهانه ثروتمان، ما را بزرگ میشمارند، به هنگام تنگدستیمان کوچکمان می شمارند.
بخوانیدسمعک ارزانقیمت / یک داستان انگیزشی
مردی دریافت که نمیتواند خیلی خوب بشنود و باید سمعک بخرد، اما نمیخواست پول زیادی صرف خریدن آن کند.
بخوانیدهنر گوش دادن / یک داستان انگیزشی
چند روستایی برای شکار به بیشه میروند و یکی از آنها به زمین میافتد. به نظر نمیرسید که نفس میکشد.
بخوانیدتصور غلط / یک داستان انگیزشی
یک مغازهدار بخشی از حرفهای یکی از فروشندگانش را خطاب به یک مشتری شنید که میگفت: نه خانم!
بخوانیدعیبجویی / یک داستان انگیزشی
عیبجویی یک داستان انگیزشی بدترین خطایی که مرتکب شدهایم، توجه به خطای دیگران است. مردی متوجه شد که همسرش خوب نمیشنود و شنواییاش کم شده است به نظرش رسید که همسرش باید سمعک بگذارد، ولی نمیدانست این موضوع را چگونه به او بگوید. بدین خاطره نزد دکتر خانوادگیشان …
بخوانیدآرزوهایی که برآورده میشود / یک داستان انگیزشی
سه دوست صمیمی سفری دریایی را آغاز کردند. در میانه راه گرفتار توفانی شدید شدند و کشتیشان در هم شکست.
بخوانیداعتماد / یک داستان انگیزشی
داستانی که در ادامه میآید، داستان مدیر جوانی است که به علت تعدیل نیرو در یک شرکت، کار خود را از دست میدهد و هنگامیکه مدیر جوان از قائممقام شرکت سؤال میکند که «چرا من؟»
بخوانیدنامهای به خدا / یک داستان انگیزشی
یک روز کارمند اداره پست به نامههایی که آدرسی نامعلوم داشتند، رسیدگی میکرد. متوجه نامهای شد که روی آن با خطی لرزان نوشته شده بود: «نامهای به خدا»
بخوانید