آفتاب مغز آدم را داغ میکرد. خیابان کنار شط خلوت شده بود. آمد و رفت بند میآمد. در میان نخلستانهای آن طرف شط، انگار مهی موج میزد.
بخوانیدBlog Layout
داستان کوتاه: وداع / نوشته: جلال آل احمد
قطار، صفیرکشان از تونل خارج شد. دور کوچکی زد و در ایستگاه «چم سنگر» از نفس افتاد.
بخوانیدداستان کوتاه: وسواس / نوشته: جلال آل احمد
غلامعلیخان سلانه سلانه از پلههای حمام بالا آمد. کمی ایستاد و نفس خود را تازه کرد و باز به راه افتاد. هنوز دو قدم برنداشته بود که دوباره ایستاد.
بخوانیدداستان کوتاه: سهتار / نوشته: جلال آل احمد
یک سه تار نو و بیروپوش در دست داشت و یخهی باز و بیهوا راه میآمد. از پلههای مسجد شاه به عجله پایین آمد
بخوانیدداستان سَماحه و رویای پیامبر / اذا جاء نصرالله و الفتح
«سَماحه» دختر کوچکی است، هفت سال بیشتر از عمرش نمیگذرد. او دخترک باهوشی است که در زیر چادرها و در دامن صحراها در میان قبیله «کِنده» زندگی میکند
بخوانیدقصه کودکانه غول خودخواه / بچهها گلهای باغ زندگی هستند.
چند سالی بود که غول، باغش را گذاشته بود و برای دیدن یکی از دوستانش به شهری دور رفته بود.
بخوانیدداستان صوتی مهربونی چه خوبه! / با صدای مریم نشیبا
فیل مهربون می خواست برای خودش خانه بسازد. اون سنگ و چوب و آب آورد...
بخوانیدداستان کارتونی سه موسیقیدان برای کودکان
داستان کارتونی سه موسیقیدان برای کودکان
بخوانیدداستان کارتونی سه ریسنده برای کودکان
داستان کارتونی سه ریسنده برای کودکان
بخوانیدداستان کارتونی سنگ های پلوهینِک برای کودکان
داستان کارتونی سنگ های پلوهینِک برای کودکان
بخوانید