روزی از روزها، شاگی و دوستانش با اسکوبیدوو، به موزه لباس رفتند. در موزه، لباسهای مختلف بر تن مجسمهها پوشانده بودند.
بخوانیدBlog Layout
قصه کودکانه ترسناک: اسکوبیدوو و ارواح سرگردان
روزی روزگاری در وسط یک دریای بزرگ، جزیره کوچکی بود. جزیره پوشیده از درختان بزرگ و تنومند بود.
بخوانیدقصه کودکانه رنگی: ماجراهای سندباد و غول چراغ جادو
در روزگارهای خیلی دور، پسری به نام سندباد با مادر فقیرش زندگی میکرد.
بخوانیدقصه کودکانه و هیجانانگیز: اسکوبیدوو و بیگانهها
روزی از روزها، شاگی و دوستانش سوار ماشین شدند تا به شهر دیگری بروند. جاده از وسط بیابان میگذشت.
بخوانیدقصه صوتی کودکانه: مریم روزه می گیره / با صدای مریم نشیبا
روز اول ماه مبارک رمضان بود و مریم با پدر و مادرش روزه گرفته بود. زهرا، دوست مریم هم روزه بود. اما روزه ی کله گنجشکی.
بخوانیدقصه صوتی کودکانه: کوچولوهای روزه دار / با صدای مریم نشیبا
داوود و محمد با هم دوست بودند. داوود کتاب نقاشی که پدرش برایش خریده بود را آورد تا با دوستش نقاشی کنند.
بخوانیدقصه تصویری کودکانه: فیل سپاسگزار/ قصه کارتونی وقت خواب
قصه تصویری کودکانه: فیل سپاسگذار
بخوانیدقصه تصویری کودکانه: فراموشم نکن/ قصه کارتونی وقت خواب
قصه تصویری کودکانه فراموشم نکن
بخوانیدقصه ویتنامی: “سنگ و فوفِل و تاک ” دو برادر دوقلو و یک عشق پاک
در زمان پادشاهی «هونگ وونگ»، در دهکدهی کوچک پرتافتادهای در ارتفاعات شمال ویتنام، دو برادر از خانوادهی «کائو» زندگی میکردند.
بخوانیدقصه هندی: “سفر به بهشت” – چاه نکن بهر کسی، اول خودت آخر کسی
در روز و روزگاران پیش حاکم بدجنسی زندگی میکرد که خیلی چاق بود و خیلی هم نادان.
بخوانید