Blog Layout

قصه کودکانه‌ی: مارمولک توی باغچه || بی‌اجازه‌ی بزرگترها جایی نرو!

قصه-کودکانه-قبل-از-خواب-کودکان--مارمولک-توی-باغچه

یکی بود یکی نبود، غیر از خدا هیچ‌کس نبود. روزی روزگاری مارمولک کوچولویی با مادر و پدرش توی یک سوراخ زندگی می‌کردند. مارمولک کوچک بعضی وقت‌ها سرش را از لانه بیرون می‌کرد و این‌ور و آن‌ور را نگاه می‌کرد.

بخوانید

قصه کودکانه‌ی: کلاغ کوچک و موش || بعضی‌ وقت‌ها باید ساکت باشیم

قصه-کودکانه-قبل-از-خواب-کودکان--کلاغ-کوچک-و-موش

یکی بود یکی نبود، غیر از خدا هیچ‌کس نبود. روزی روزگاری کلاغ کوچکی که تازه پرواز کردن یاد گرفته بود به مادرش گفت: «مادر جان، امروز می‌خواهم بروم و غذا پیدا کنم. کجا بروم و چه‌کار کنم؟»

بخوانید