Blog Layout

داستان کودکانه: تبر طلایی || افسانه‌ی چینی درباره راست‌گویی

قصه-کودکانه-آموزنده-چینی-درباره-راست-گویی-و-صداقت-تبر-طلایی-

افسانه چینی: یکی بود یکی نبود، روزی روزگاری پسر کوچکی به اسم «لی اکسیاسو» بود. وقتی او پنج‌ساله بود، پدر و مادرش مردند و یتیم شد. لی پیش برادر و زن‌برادرش رفت تا با آن‌ها زندگی کند.

بخوانید

قصه خیالی پیتر پن و تینکربل || سفر به ناکجاآباد

قصه-فانتزی-کودکانه-پیتر-پن-در-سرزمین-ناکجاآباد-نورلند-

قصه فانتزی نوجوانان: وسط شهر زیبای لندن، خانه‌ای بود که در آن، خانوادۀ «دارلینگ» زندگی می‌کردند. وِندی و دو برادرش «جان» و «مایکل» اتاق مشترکی داشتند. شبی از شب‌ها وقتی‌که بچه‌ها به خواب رفته بودند، پیتر پن و دوستش تینکربل به‌طرف اتاق بچه‌ها پرواز کردند.

بخوانید

داستان کودکانه آموزنده: کی من را به خانه می‌برد؟ || قصه دختر تنبل

داستان-کودکانه-ایتالیایی-کی-من-را-به-خانه-می-برد-قصه-دختر-تنبل

قصه کودک: یکی بود یکی نبود. دختر کوچولویی بود که توی یک ده کوچک زندگی می‌کرد. این دختر کوچولو کمی تنبل بود. دلش می‌خواست همۀ کارش را دیگران بکنند. او حتی حوصله نداشت راه برود.

بخوانید

داستان مصور: آب کاکایی و غاز کوچولو

کتاب-قصه-آب-کاکایی-و-غاز-کوچولو

قصه کودک و نوجوانان: یکی بود یکی نبود، روزی بود و روزگاری. در ساحل دریا در کنار صخره‌ها یک مرغ آب کاکایی زندگی می‌کرد که اسمش ژینگو بود. او در یک فصل مناسب، از سرزمین‌های دوردست جنوب به آنجا مهاجرت کرده بود

بخوانید